جبر جغرافیایی یعنی اون پیرهن چارخونهی فیروزهای، پشت ویترین اون بوتیک لعنتی. جبرجغرافیایی یعنی یه جوون 29 ساله که هنوز 23 تا از ایالتهای کشور خودش رو ندیده اما دلتنگ سواحل نیوزیلنده.
- ۰۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۴۹
جبر جغرافیایی یعنی اون پیرهن چارخونهی فیروزهای، پشت ویترین اون بوتیک لعنتی. جبرجغرافیایی یعنی یه جوون 29 ساله که هنوز 23 تا از ایالتهای کشور خودش رو ندیده اما دلتنگ سواحل نیوزیلنده.
زمستون که میاد. سرما از در و پنجره اتاق میزنه تو. شیخ میچسبه جلو بخاری ته اتاقو هر بار که من میام داخل میگه برو سر میزت. چندباری خواستم برم نزدیک بخاری اما راه نمیده. جل و پلاسش رو پهن میکنه اونجا و هی میگه زمستان است...زمستان است...
بعضی آدما فقط تو روزای شاد بلدن زندگی کنن. یاد نگرفتن زندگی دو رو داره. روز خوبش و روز بدش. اینا همون دستهان که ساخته شدن واسه اینستاگرام. واسه سلفیهای یهویی و همیشه خندون. اینا بلد نیستن از غماشون سلفی بگیرن. فکر میکنن وبلاگم اینستاست. نمیدونن وقتی صفحه مدیریت وبلاگ رو باز میکنی باید بتونی غمت رو هم بگی. اگه نگی لو میری. اگه ننویسی کمکم وبلاگت دستت رو رو میکنه. نوشتهها رو هر چی هم زور بزنی نمیشه مثل عکسا کیورو و برایتنسش رو زیاد دستکاری کرد. باید بتونی وقتی مزخرفترین روزای زندگیت رو هم میگذرونی تهش بیای بنویسی ازشون و تازه هپی اندش هم بکنی. تهش به دیگران بگی آره من داغون من له له اما زندگی همین نیستا.
خواستم بیایم صادقانه بگویم معلمها شب امتحان چه حال خوشی دارند دیدم شما که امتحان دارید و نمیفهمید:)پس بهتان میگویم که در جبههی مقابل، آنجا که ما هستیم معلمها سنگرها را رها کردهاند و جلوی بخاری نوشیدنی ریختهاند و با خیال راحت دارند شبهای طولانی اولین ماه زمستان را با فیلمهای دیدنی میگذرانند. اما شما همچنان باید در سرمای استالینگراد منجمد شوید و میان جزوههای امتحانی چند صد صفحهایتان به جنون برسید و ساعت 4 صبح تیر خلاص را در شقیقهتان خالی کنید. اینجا شب امتحان است. من یک نفوذی به سنگر معلمها هستم که بعد از 16 سال تازه فهمیده چرا "اریش ماریا ریمارک" میگفت در جبهه غرب خبری نیست...
حالا از ساعت 7:00 عصر روز سوم دی ماه 95 پای پوران کاف هم به زندگی من باز شده. من باید حواسم باشه براش پیامک میاد، نمیاد. واسه ویرایش اطلاعاتش کاری نباید انجام بده؟ کی باید بره کارت ورود به جلسه بگیره؟ کی باید بره سر جلسه باشه. اصلا درسا رو خونده؟ میخونه؟ استرس داره؟ نداره؟ شوهرش میفهمه باید یه کم بیشتر مسئولیت قبول کنه؟ این چند ماه دندون رو جیگر بذاره؟ اصلا خود پوران میدونه ارشد حقوق به درد نمیخوره؟ که باید بره آزمون جامع وکالت بده؟ که اون مهمتر از ارشد خوندنه؟ کجا کلاس میره؟ اصلا چه کتابایی گرفته؟ چند درصد درسا رو جلو رفته؟ مدرسان شریف یا ماهان؟
پاییز سال پیشم که برف نداشت. بارون نداشت. فقط غم داشت. باز همین ماجرا نشد؟ باز تهش نرسید به نرسیدن. تهش ختم به غم نشد؟ حالا پیچیدی لا پتو و جلو بخاری گرمت شده میگی بزن نود ببینیم. تو دلت خوشه. ما چی؟ ما دلمون به چیه این پاییز خوش باشه؟ به برف و بارون ندیدهاش؟ به سرمای استخون سوزش؟ به پالتوهای پشت ویترین با اون جیبای بزرگشون؟
سر تمام کلاسهایم نشستهای. گاهی کنار آئینهوند در ردیف آخر، گاهی کنار پنجره و مشغول تماشای حیاط پاییزی مدرسه. نمیتوانم با تو حرف بزنم. بچهها میشنوند. اصلا چه بگویم؟ هر چه چشمهایم را روی هم میگذارم و باز میکنم دوباره همانجایی. با یک لبخند نمکین که خطی محو و متقارن روی صورتت برجا میگذارد. صحبت خط شد.
بعضی روزای پاییزی مثل این روزها، آدم اون نگاه سرد و بیروح تو رو کم داره. اون صدای بیحال و کمرمق و مطمئن رو که دنیا رو به کتفاشم حساب نمیکنه. بره تو اتاق پشت بار بشینه و ذهنش رو خالی کنه و شیشه پشت شیشه سر بکشه. انقدر که فراموش کنه دنیا کثیفتر از اون چیزیه که بشه با دستمال توالت تمیزش کرد. آخه چطور ممکنه یه آدم یه زندگیه زندگی نکرده رو اینطوری بازی کنه که انگار سالهاست داره زندگیش میکنه؟
+ حس خانوم شیرزاد رو دارم! "پل مک کارتنی" و "متیو مک کانهی" و "استیو جابز" رو جابهجا میگیرم:/ ماشاءالله به دقت شماها! واقعن که!
دانشآموز لوتیصفت را باید با گفتن بیمعرفتی! سرکار آورد. دانشآموز مؤمن که وسط کلاس درس گوشیاش اذان مؤذنزاده پخش میکند را باید از در نصیحت و روایت به پای کتاب نشاند. دانشآموزی که تمام تلاشش را میکند اما نتیجه مناسب را نمیبیند باید یک گوشه برد و گفت کجای کار اشتباه کرده است. هر کسی در این دنیا در کارهایش اشتباه میکند. گاهی اولویتهایمان جابجا میشوند. گاهی مشکلات برایمان توانی نمیگذارند و یک جاهایی از زندگی کمکاریها و اهمالها ما را از هدفهایمان دور میکنند. اما همیشه برای برگشتن به مسیر فرصت هست. معلمها در برگه حتی برای یک قدم مثبت هم در حل مسأله 0/25 میدهند. معلم زندگی که بیش از این حرفها دست و دلباز است...