آن شب در کافه چه گذشت؟
چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ب.ظ
مشتریهای کافه قدیمی گرم صحبت بودند که کافهچی قهوههایشان را روی میز سرو کرد. هیچکس به ابروهای گره خورده کافهچی نگاه هم نمیکرد. هیچکس برایش مهم نبود این قهوههای خوش طعم را چه کسی آماده میکند. سالها گذشته بود و تنها قهوه مهم بود و طعم همیشگیاش. هیچکس به چهره کافهچی توجه نداشت. قهوه را که سر میکشیدند انعام را زیر فنجان میگذاشتند و میرفتند پی زندگیشان. آن شب، کافهچی طاقتش تمام شده بود. هیچ قهوهای شیر و شکر نداشت. هیچ سفارشی آنطور که باید روی میز نرفت. هیچکس بعد از نوشیدن قهوهاش لبخند نزد. همه شروع به اعتراض کردند. یکی فنجان را چنان روی میز کوبید که لبپر شد. کافهچی انعامی نگرفت. شب، وقتی برای بستن کافه چراغها را خاموش میکرد تنها یک نفر توی کافه مانده بود.
- ۹۴/۱۲/۲۶