لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

افسوس

شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۳۲ ب.ظ

یک داستان زیبا بلدم که پر از افسوس است.

نامش هست: "این دست‌ها قصه دارند."

افسوسش آن‌جاست که من در این قصه هیچ دستی ندارم.

+ کار شاعرها سرودن مثنوی‌های هفتاد من است. اگر عاشق شوند در غزل خلاصه می‌شوند. می‌گویند شاعرها اگر به اوج غم برسند دوبیتی می‌گویند، رباعی می‌گویند. اگر غم فزون‌تر شود دگر هیچ نمی‌گویند.

+ لغزش آرام من در خواب

  • ۹۴/۰۶/۰۷
  • لافکادیو

نظرات  (۱۴)

میگم تو پستی جداگانه حتما ...
دروغگو نیستم فقط حواس پرتم :|
پاسخ:
منتظرم بیام بخونم دروغگوی حواس پرت:)
یک دوست واقعی دارم یکی که با همه ی گرفتاری ها همیشه پا به پای من بوده :) اما تابحال ازش نگفتم لااقل توی بلاگ جدیدم نگفتم :)
دروغگوی خوبی هم نیستم انگار :D
پاسخ:
ازش بگو.
+دروغگو:)
  • جنجال پیکس جنجالی
  • قشنگ بود
    پاسخ:
    سلام

    بعد راحت خواب رفتین ؟.. ;/

    پاسخ:
    نه. فقط به اجبار خواب نموندن صبح چشمام رو بستم.

    اگر بجای " دست " " دوست " جایگزینش شود میشه قصه و افسوس برای من :|
    پاسخ:
    تو دوست های خوبی داری دروغ گو:)
    گاهی داستان نداشتن بهتر از داستان بد داشتنه 
    پاسخ:
    هیچ داستانی به بدی داستان نداشتن نیست.
    هی...
    منم در این قصه هیچ دستی ندارم!!!
    پاسخ:
    حسرت دست نداشتن در بعضی قصه‌ها بد دردی است.
    بد...
    دنیای شاعرها عجیب است...
    پاسخ:
    سلام
    عجیب و غمناک.
    دنبال می شوید:)
  • نیمه سیب سقراطی
  • چه آهنگش خوبــــه :)
    پاسخ:
    آهنگ خودتونه:)
  • سیـن بـانو ...
  • دست من هم! چون .. نمک ندارد!!
    پاسخ:
    باز نان و نمکی با هم خورده اید...
    دریغ از این فرصت!
    هیچ دستی و هیچ نقشی، منم همینطور...
    فکر کنم راست میگن، شاعرایی که توی زندگیم دیدم همین طور بودن...
    پاسخ:
    و چه دردی داشت...

    قشنگ بود.
    پاسخ:
    :)
    موقع خواب اینو گوش میدین ؟.. ;/
    پاسخ:
    دیشب موقع خواب کمی گوش دادیم:/

    چه داستانی...
    اما ظاهرا شاعری که عاشق شود چشمه شعرش فوران می کند...
    پاسخ:
    شاید هم اینطور باشد.