این تِرَک لعنتی
من مثل نوار کاست میمونم. مثل مدارهای سری. مثل حافظههای ترتیبی. یادتونه؟ نه! یادتون نمیاد. اینا رو ما وقتی هنوز چرتکه رو بورس بود و چارلز بابیج پدر علم کامپیوتر نشده بود میخوندیم. حافظههای با دسترسی ترتیبی همیشه مقابل حافظهها با دسترسی مستقیم بودند. روی اولی وقتی میخواستین به اطلاعات خاصی برسین باید از روی باقی اطلاعات عبور میکردین. یعنی این امکان نبود که بدون خونده شدن دادههای ابتدایی برسین به اطلاعات بعدی. مثل نوار کاستهای خودمون. هروقت میخواستیم آهنگ چهارم یا پنجم رو گوش کنیم باید میزدیم جلو. باید از روی همه آهنگا رد میشدیم و همه آهنگا روی هد مغناطیسی ضبط صوتمون خونده میشدن. این روزها فهمیدم منم مثل همون نوار کاستهای قدیمم. یعنی تا مشکل اولی که برام پیش اومده رو حل نکنم نمیتونم برم سراغ بعدی. باید کار اولی انجام بشه تا دومی رو بتونم شروع کنم یا حتی بهش فکر کنم و روش تمرکز داشته باشم. حالا مشکل اول حل نشده. مشکلات بعدی هم روی سرم سرازیر شدن. گاهی اوقات آدم باید شکستش رو قبول کنه. همیشه که نمیشه ما تو همه چیز موفق باشیم. بعضی موقعها باید از کنار بعضی مانعها رد شد. اما اون آدم درون من این چیزا رو نمیفهمه. اون به صورت سری برنامهریزی شده و من نمیتونم بعد 28 سال چیزی رو عوض کنم که آجر به آجر ساختم. باید این ترک رو بخونم. باید درست و کامل و بدون جمع شدن نوار بخونمش. تا این روزا بره جلو.
- ۹۵/۰۵/۰۹