بحر طویل دست سنگینی هم داره!
دیشب خواب دیدم که "بحر طویل" و "مُسَمّط مُخمّس" با داداشش "مُسَمّط مُسدّس" افتاده بودن دنبالم. از دست مسمطا فرار کردم ولی بحر طویل با اون مصرعهای درازش گیرم انداخت و حسابی تا میخوردم کتکم زد! بعد صبح بیدارم کردن میگم حال ندارم بذارین یه ساعت بخوابم. میگن نه صبحونه جمع میشه بدو بیا بخور. بعد تو خونهی ما این شکلیه که این خواهر کوچیکهی دیکتاتورِ روانشناسنما که صبحونه رو جمعش کنه دیگه جمع میشهها:/ یعنی امکان نداره دیگه بتونید چیزی واسه خوردن پیدا کنین. یعنی فکر کنین میرید سراغ چای میگه سماور رو تازه پر کردم بعد میرین نون بردارین میگه تموم شد برو بخر! بعد میگین تخممرغ آب پزای من چی شد؟ میگه نیومدی خوردیم:/ خلاصه مجبوری بیدار شدم و صبحونه خوردم و یه کم کارای بازبینی رو جلو بردم و مسمطا رو نشوندم سرجاشون:/ بعد تو تلگرام به آقای ح پیام دادم که اینا خیلی وقت میبره و مثل بچهها یه کم ناله کردم. فایلهای آماده دیروز رو هم گذاشتم بمونه تو آب نمک تا اگه دیدم زیادی سفت میگیره منم شل کنم دیگه نفرستم براشون فایلها رو. ولی بنده خدا گفت حالا شما یه کم راه بیاین اگه ما هم بتونیم میذاریم روش یه مبلغی. میدونم الان میگین خاک بر سرت لافکادیو! اما خب هر کسی یه جوریه. منم طبق نظریات روانشناسی بیشتر توی کار احساس رضایت درونی برام مهمه تا درآمد. خلاصه اینطوری سر خودمون رو یاد گرفتیم کلاه بذاریم وقتی حقمون رو باقی آدما میخورن. یه چیزی هم بگم؟ نمیخواستم بگما اما الان دیدم نگم فردا میگین ندید و نگفت و اینا. تو عکس قابلمه 22 فوریه که پست قبلی گذاشتم یه چوب کبریت هست:/ به خودش گفتم میگه بعدا افتاده. اولش نبود. به نظرتون حرفش رو قبول کنیم؟ شما بودید قبول میکردین؟ نظر من رو که بخواین این همون چوب کبریته است که باهاش گاز رو روشن کرده مرغ بذاره! حالا بازم خواستین برید از غذاهاش بخورین و تعریف کنین. نخواستین هم بیاین با هم نون و املت میزنیم. املت معمولی نهها. املت آتیشی میدم بهتون. خود دانید دیگه. آیا زندگی بهتر از مرگ با چوب کبریت پخته نیست؟
- ۹۵/۰۷/۰۸