لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

برای جمعه هم قرار کوه گذاشتیم

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۴۹ ب.ظ

یه روزایی تو زندگی هر آدمی هست که میشینه اتفاق‌های دوره‌های مختلف زندگیش رو میذاره کنار هم و به آدم‌های اطرافش و نقش‌شون تو اون اتفاق‌ها به تناسب نزدیکی و دوری رابطه‌شون نگاه میندازه و بعد چند دقیقه، چند ساعت یا برای بعضیا چند روز می‌فهمه که هیشکی رو نداشته.

امروز وقتی این اتفاق واسه من افتاد به سعید زنگ زدم. تو آرایشگاه بود. گفتم بریم یه دوری بزنیم؟ گفت باشه هشت بیا سر خیابون ما. رفتم. با هم یه کم تو خیابونا چرخیدیم و رفتیم تو یه پارکی نشستیم. هوا داره کم‌کم سرد میشه. نه انقدری که نشستن رو نیمکتای فلزی پارک آدم رو اذیت کنه. مخصوصا اگه اون آدما درداشون خیلی سردتر و سخت‌تر از سرمای نیمکت فلزی باشه. بهش گفتم هیشکی تو زندگیم نیست سعید. گفتم برگشتم همه لحظه‌های مهم زندگیم رو گذاشتم کنار هم، اما هیچ‌کس برای من اونجا نبود. دیدی این خارجیا تو فیلماشون هر دو دقه یه بار میگن آیم در فور یو. تو دِرِه من کسی نیست. هیچ وقت نبود. یه کم به درختا نگاه کردیم و یه کم هم اون گفت. دو تا جوون بیکار که تازگیا تولد هردوشون گذشته و رفتن تو 28 یا 29 سالگی چه میدونم چند سالگی. شایدم می‌دونم و می‌ترسم که بشینم ازش سر در بیارم. یکی‌شون تولدش مرداد بود و دوست داشت پیراهن این فصل آرسنال رو داشته باشه و رفیقش نتونست براش بخره. اون یکی هم اصلا به روی خودش نیاورد چند روز پیش تولدش بوده. انگار می‌خواست نامرئی بشه. دو تا رفیق که تو نور کم چراغای پارک، غصه‌های همدیگه رو تو هوای سرد، جای چای سرکشیدند. 

  • ۹۵/۰۸/۲۴
  • لافکادیو