حتی راضی شدم به ربع ساعت!
چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ
پسر که انگشتان باریک و کشیدهاش را روی چرم سفید رنگ پشتِ صندلیِ شاگرد میکشید در واقع داشت در ذهنش با موهای پریشان بیرون ریخته از شالیِ سفید رنگِ دخترک صندلی جلویی عشق بازی میکرد. میشد بازی انگشتانش را با موسیقی ملایمی که در هوای تاکسی پخش شده بود هماهنگ کرد. دختر سگک کمربند را با انگشتانش گرفت و صدای چیلیک. خودش هم نمیدانست ناخواسته در روح کوچک و تنهای پسرکِ صندلیِ عقب چه بلوایی به پا کرده است. پسر سرش را به شیشه تکیه داد و زل زد به کاجهایِ تیرهی کنارِ اتوبان که گویی تمامی نداشتند. راننده که زد روی ترمز و گفت حروم... دختر شالیاش را پس کشید. پسر دستانش را مشت کرد و آهنگ تمام شد.
- ۹۴/۱۲/۱۹