زنگ دین + زندگی
آقای منظمی دبیر درس دین و زندگی دبیرستانمون بود. چهار سال باهاش زندگی کردیم. هیچوقت نگفت کتاب رو باز کنید تا درس بدم. هیچوقت واسه سوال نوشتن و زیر نکات مهم خط کشیدن سر کلاسش نرفتیم. اما جواب خیلی از سوالهای مهم زندگیمون تو اون سن رو سر کلاس آقای منظمی فهمیدیم. آقای منظمی از بچههای جنگ بود. گاهی وقتها یه تیکههایی از دوران جنگ رو برامون تعریف میکرد. خاطرههای دست اول، نه از اون حاجی سیدتو کشتن و این حرفها که دیگه پرده گوشامون بهشون عادت کردن. هر چند جلسه یه بار باهاش میرفتیم سالن طبقه پایین و فیلم میدیدیم. یادمه فیلم "مصائب مسیح" و "ارباب حلقهها" رو سر کلاس آقای منظمی دیدم. اصلا یکی از علتهای کشیده شدن من به سمت فیلم و کتاب آقای منظمی و رفتارش بود. یادمه همیشه هر چند جلسه یه بار میگفت بچهها بریم نماز. نه اجباری و مثل معلم دینیها. یه جور دیگهای بودیم وقت رفتن. انگاری خوش میگذشت. هر چی بود به خاطر روح آقای منظمی بود که کلاس رو تو یه فضای دیگهای میبرد. بیشتر وقتها به من میگفت لافکادیو وایسا پیشنماز. من همیشه از پیشنماز وایسادن میترسیدم. انقدری این طرف اون طرف خونده بودم مسئولیت قبول شدن و رد شدن نماز اون همه آدم با توئه که جرأتش رو نداشتم. اما همیشه اولین نفر من رو نگاه میکرد. اون وقتا با خودم قرار گذاشتم اگه یه روزی با بچهها بتونم همچین موقعیتی داشته باشم آقای منظمی الگوم باشه. از شانس تو این مدرسه معلم قبلی برای پر کردن زنگاش یه زنگ هم دین و زندگی برداشته. حالا سه هفتهای هست که با بچههای کلاس کارم رو شروع کردم. جلسه اول به دوم نرسیده بود که ارائهها رو شروع کردیم. هر درس رو یه نفر میاد در مورد موضوعش صحبت میکنه. از گفتن خاطرههای شخصی تا رسیدن به مباحث درس. هر جلسه هم یه نفر در مورد یه موضوعی که براش جذاب بوده و ازش اطلاعات داره میاد کنفرانس میده. اولین بار که میخواستم برای ارائه بخوام یکی داوطلب بشه همه مردد بودن. آخه این بچهها از اونا نیستن که داوطلبانه بیان پای کار. کلا کی تا حالا تو مدرسه و دانشگاه خواسته بره جلوی کلاس و درس ارائه بده؟ یا کنفرانس بده. اولین نفر رو گفتم ف بیاد. میگفت آقا ما میخوایم وکیل بشیم. گفتم بیا اینم صحن دادگاه. فکر کن میخوای از موکلت دفاع کنی. ببین میتونی جلوی چهارتا از دوستات یه موضوع رو مطرح کنی و به نتیجه برسونی؟ که همه متوجه مطلب بشن؟ اون وقت منم باورم میشه میتونی تو آینده یه وکیل کار درست بشی. رفتم نشستم ته کلاس. همین که میخواست ارائهاش رو شروع کنه گفتم وایسا. هرکی یه برگه دربیاره یه نکته مثبت و یه نکته منفی از ارائه دوستتون رو بنویسید توش. همه تعجب کردن. آقا نکته مثبت و منفی یعنی چی؟ گفتم بنویس از چی خوشت اومد وقتی حرف زد از چی بدت اومد؟ بچهها نقد کردن رو بلد نبودن. تعریف کردن رو که کلا ما ایرانیها همهمون توش مشکل داریم. ف که نشست برگهها رو جمع کردم رفتم جلوی کلاس. چندتا نکته کلی برای ارائه خوب بهشون گفتم و سایت تد رو هم روی گوشی یکی از بچهها معرفی کردم. بعد برای ف نکتههایی که بچهها رو کاغذ نوشته بودن رو با اسمشون خوندم. وقت خوندن نظرات نگاههایی که بین بچهها رد و بدل میشد جالب بود. جالبتر این بود که برای کنفرانس بعدی لازم نشد خودم کسی رو انتخاب کنم. سه نفر داوطلب بودن. اونم بین این بچهها که کلا از ارائه و درس و تکلیف فراریان. همون جلسه یکی از بچهها اومد درباره نگاه ادیان مختلف به آخرالزمان هم ده دقیقه صحبت کرد. برگههای قضاوت کردن ارائهها کمکم تو این دو هفته بهتر شده. بچهها دارن یاد میگیرن چی تو ارائه مثبته چی منفی. کلاس کمکم داره شکل و رنگ و بوی بودن آقای منظمی رو میگیره. امروز که انتهای کلاس داشتم به ارائه خ گوش میکردم خوشحال بودم. خوشحال از حس خوب بچهها، خوشحال از حرکات خ برای بهتر ارائه کردن و خوشحال از تلاش بچهها برای پیدا کردن نکات مثبت و منفی تو ارائه خ. فقط جای آقای منظمی خیلی خالی بود.
- ۹۵/۰۹/۲۱