معمای شام! قسمت اول
آقای س مرد با معرفت و مشتی ای است. معاون مدرسه است. سی سال در آموزش و پرورش کار کرده. چم و خم کارها دستش است. لوتیمنش و سیگاری و قدبلند. از آن ناظمهایی که باید 20 سال پیشش را میدیدیم که بفهمیم که بوده. صدایش دو رگه و خش دار و بلند است. گاهی اوقات از دفتر میرود بیرون و چند دقیقهای پیدایش نمیشود. این وقتها مینشیند در آبدارخانه روی آن صندلی چوبی و سیگاری میگیراند. مالبرو میکشد. همه چیزش اصل و نسب دار است. فیک نیست. حرف که میزند خلاصه و سرراست و بیکنایه است. کاری نباشد میگوید لافکادیو شما فردا نیا اصلا. باشد میگوید فلان کار یادت نرود. فلان تایم به دستم رسیده باشد. همین. چک و چانه و حرفهای صد من یه غاز خاله زنکی ازش نشنیدهام. چند روز پیش در فاصله امتحان ساعت اول و دوم که معمولا یک ساعتی گاهی کمتر میشود گفت: قبل عاقبت به خیر شدن مملکتمان! معلمی بوده که در فاصله مسیر خانه تا مدرسه مسافرکشی میکرده. چندوقتی که این کار را میکند از حراست صدایش میکنند. معلم بنده خدا با ترس و لرز میرود حراست که بهش میگویند شما مسافرکشی میکنی؟ میگوید بله. میگویند برادر اگر حقوقت کم است زیادش کنیم. اما مسافرکشی در شأن معلم نیست. لطفا این کار را نکنید.
معلم دوم ابتدایی من وقتی پنجم ابتدایی بودم سر خیابان خودمان مسافرکشی میکرد. معلم سوم ابتداییام که شمالی هم بود در محلهمان از دست تنگی برنج فروشی میکرد. آن وقتها وقتی میخواستم سر خیابان تاکسی سوار شوم یا اگر میخواستم در محله بروم و بیایم مدام حواسم بود با آن دو نفر روبرو نشوم. چشم در چشم نشوم. خیال میکردم چقدر باید خجالت بکشند. چقدر باید ناراحت بشوند که شاگردشان بخواهد سوار ماشینشان بشود و کرایه بهشان بدهد. واقعا هم معلمهای آن زمان بزرگ بودند. بزرگ و سربهزیر و صبور. نمیدانم چرا حراست آموزش و پرورش هیچ کدامشان را نخواست که بهشان بگوید این کار در شأن یک معلم نیست!
- ۹۵/۱۰/۱۳