نه.وصیت زمین مونده حاج خانومه
از همسایهها جویا شده بودم. گفتن ندیدن جایی برن. زنگ خراب بود. در رو هم شیش قفله کرده بودند. شیش ماه بود که اجاره نمیدادند. شیش ماه. مطمئن بودم که خونهان. رفتم سراغ عباس. اصغر شاگردش رو فرستاد. به ربع ساعت نکشیده رفت و برگشت. گفت: عباس آقا جواب نمیدن. فکر کنم رفتن شهرستان. به عباس گفتم من نمیدونم. یا امروز اجاره من رو میگیری یا در این دکونو میبندی، همه پولای بیزبونی رو هم که بابت نوشتن قولنامه تا الان ازم گرفتی برمیگردونی. تا موقع درصد و حقو حساب خودته میخندی و چای تعارف میکنی. حالا که قضیه پیچ و واپیچ شده نشستی بِر و بِر من رو نگاه میکنی؟ هی امروز فردا، امروز فردا، مردک زن و بچه رو ول کرده رفته عیاشی. من باید تاوون بدم؟ عباس کلافه شد. بلند شد کتش رو برداشت. کلاهش رو گذاشت سرش. دست آخرم دست انداخت روی میز، قولنامه و تسبیحش رو برداشت و رفت. یه ساعتی تو دکونش بودم. برگشت. یه پاکت گذاشت جلوم گفت وردار. برداشتم پاکت و سبک و سنگین کردم و گفتم: دیدی؟ اینا ما رو هالو گیر آوردن عباس. یه بار بالاخره کار ما رو راه انداختیا. به خدا پول رو نمیدادن امروز مأمور میبردم اثاثش رو میریختم تو خیابون. حرف نزد. سگرمه هاش تو هم بود. گفتم حالا قیافه نگیر. یه زمین 1000 متری دارم. از پشت کانال تا سر خیابون نفت. مشتریه خبر نداره قراره بره تو طرح شهرداری. تهرونیه. مام که خبر نداریم. خبر داری که؟ خندیدم و گفتم ده درصدم بذار رو حق و حساب معامله. حله؟ عباس نشست پشت میزشو گفت نمیشمری ببینی درسته یا نه؟ گفتم: درسته. کسبه جماعت پولو بو کنن میفهمن درسته یا نه. زمینو چی کار کنیم؟ زنگ بزنم خره بیاد؟ گفت: دو هفتهای نیستم. گفتم: کجا به سلامتی؟ ددر دودور میری عباس آقا؟ بیخبر!پاتایا؟
- ۹۴/۰۹/۰۹