پس اون نامه لعنتی رو پست کن!
یه آدم عاشق، آواره، دیوونه، نگران، خوشفکر، دردکشیده، بازم نگران، بازم عاشق، یه کم بیشتر دیوونه، عاشقتر حتی، بازم نگرانتر حتی! به اسم شولت یه روزی که احتمالا تو ماه نوامبر بوده، یه روزی که هوا پاییزی بوده، یه روزی که براش یه خاطره غمگین داشته، تو یه همچین روزی احتمالا نشسته با خودش فکر کرده که ما داریم به کجا میریم؟ چرا نامههای عاشقانهی دنیا انقدر کم شده؟ چرا ما داریم کمکم احساساتمون رو تو خودمون غرق میکنیم؟ حس کرده که خیلی از آدمای این دنیا، حرفای نانوشتهای دارن که باید گفته میشده باید یه جایی نوشته میشده باید نامه میشده و برای یه نفر پست میشده، اما نشده. مطمئنم خود شولت کلی نامهی پست نشده تو خونه داشته. مطمئنم تو زندگیش آدمهای زیادی رو از دست داده، مطمئنم میفهمه دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه! شولت کلی از این نامهها جمع کرده و یه ساختمون رو با صد و پنجاه هزار نامه عاشقونه پوشونده! صد و پنجاه هزار نفر که نامههاشون رو یه جایی بین صفحات یه کتاب قدیمی دوستداشتنی قائم کرده بودند. نامههایی که هیچوقت به صندوق پست انداخته نشده بودند. صد و پنجاه هزار نفری که میتونستن پاکت یه نامه رو باز کنن و شاید یه تجربه ناب داشته باشن اما از این احساس محروم شدن. چون نامههاشون به دستشون نرسیده.
+ یه آهنگ عاشقونه به سلیقه خودتون گوش بدید!
- ۹۴/۰۷/۲۷