Eternal sunshine of a spotless mind
یک روزهایی بود فکر میکردم دیگران وقتی من را نوجوان صدا میکنند میخواهند به من ثابت کنند بیشتر از من میدانند. خیلی زود فهمیدم آنها هم بعضی وقتها کمتر از من میدانند. یا حداقل چیزهایی را نمیدانند. چیزی که نمیدانستم این بود که آنها دوست ندارند من دست بگذارم روی نقاط ضعفشان. ینی اصولا نباید چنین کاری کرد. نه تنها بیادبی است. بلکه میتواند تبعات بدی داشته باشد. به هر حال تو نوجوانی و آنها خیلی راحت میتوانند تو را دیگر در بازی خودشان راه ندهند. تو هم مجبور میشوی بروی با نوجوانهای دیگر بازی کنی و پوست خر گاز بگیری. آن روزها هنوز شبکههای اجتماعی و اینترنت نبود که بازیخانه انقدر بزرگ باشد که هر دیوسی بیاید داخلش و هر و کر راه بیندازد. آنوقتها یک خانههایی بود توش جلسات کتابخوانی برگزار میشد. اگر راهت میدادند سواد ادبیات زیاد میشد. اگر راهت نمیدادند باید پوست خر گاز میگرفتی. قدیمها که کسی میخواست کتابی به ما معرفی کند دست میزد روی شانهمان و میگفت پسر این کتابو بخون و بیار. ما هم خرکیف میشدیم و تا میشدیم دستش را ماچ و بوسه و حالا نه در این حد اما اشک که در چشممان جمع میشد یعنی حتما. یعنی هفته بعد کتاب را قورت میدادیم و میبردیم تحویل بدهیم و کتاب تازه بگیریم و آدم شویم و در بازی باشیم و پوست خر گاز نگیریم. بعد قضیه به فیلم هم کشیده شد. ینی میرفتیم فیلمهای خوب دستمان میدادند. این کیشلوفسکی است. ببین. تارکوفسکی است. ببین. دیوید لینچ است. ببین. هیچکاک را با حدقههای باز ببین. برگمان .ببین. برتون. ببین. ما هم مدام میگفتیم چشم و میگرفتیم با کلی خط و خش که داشت و با تف و خمیر دندان ردیفش میکردیم تا مثلا مثل آینه نشان دهد آخر سر هم یک تف و خمیر ریش و دستمال میکشیدیم که طرف بگوید آفرین و ما را نفرستد قاطی باقی نوجوانها و در بازیخانه بمانیم و پوست خر گاز نگیریم. کمکم که بیشتر قاطی بازی شدیم یادمان دادند فیلمهای دیگری هم هست. آدمهایی هستندکه فیلمها را به روز میآورند و هر خوره فیلمی باید با چندتا از آنها رفیق باشد و آدرس و مغازه و کلوپشان را بشناسد و حتما باید یکی معرفیات کرده باشد تا به تو اطمینان کنند و بهت فیلم بدهند تا در بازیخانه بمانی و قاطی باقی نوجوانها نشوی و پوست خر گاز نگیری. بعدترها فهمیدیم راسته انقلابی هست که کتابفروشیهای بزرگی دارد که میشود در آنجا هر کتابی را خرید البته باز هم پیر و مرشدوار باید سراغشان رفت. چون نمیتوان هرچیزی را از هر جایی گیر آورد. یک چیزهایی هست که هرجایی گیر نمیآید. خلاصه ما سخت وارد بازی شدیم و سخت جنگیدیم تا بازیمان بدهند و قاطی باقی نوجوانها نشویم و پوست خر گاز نگیریم. یک چیزی ذهنم را مدتها قلقلک میداد. یک چیزی از زمانی که دوباره صد سال تنهایی گل کرد. هفت هشت تا وبلاگ ازش نوشتند. سعید رفیق 20 سالهام که نمیداند تفاوت لوازم التحریری با کتابفروشی در چیست هم بهم گفت دارد صدسال تنهایی میخواند. همان زمان به ذهنم زد که عجب دنیای پلشتی شده است. از چه زمانی همه چیز انقدر دم دستی و سهل الوصول شد که ریختیم داخل هاردهایمان و صاحبش شدیم؟ از کی تا خواستیم دکمه دانلود را زدیم و توانستیم؟ ده سال پیش دیدن سه گانه کیشلوفسکی با زیرنویس نصفه و نیمه و نفهمیدن سفیدش و ژولیت بینوش آبیاش و رازهای نهفته در مالهالند درایو و بزرگراه گمشده و هشت و نیم و ... مو سفید میکرد... اگر زیرنویس سفید خراب بود باید حسن را پیدا میکردی که زبانش خوب بود و برایت میگفت چه شده و چه خبر است. مگرنه سالها در حسرت بودی و باید پوست خر گاز میگرفتی. نوجوانیهای ما هر دیوسی را به بازیخانه راه نمیدادند. حالا طوری شده که هر کسی میتواند خاطره دلبرکان غمگین من را بخواند و حتی بعدش به تو که آن را روزنامه پیچ شده و پنهانی خواندهای و ماههاست در وبلاگت همان عکس روزنامه پیچش را گذاشتهای و در پی اصرارها هم نامش را فاش نکردهای لبخند بزند که مرتیکه چلمنگ این را با جلد رنگی افست همین کنار راسته انقلاب ریختهاند. خلاصه دهه ما گویی گذشته است. وقتی دیدی کتابی که تو ده سال پیش با آن زندگی کردهای دوباره مد شده باید خودت بفهمی دیگر در بازی نیستی. حالا فقط فرصت این را داری که داشتههایت را نشخوار کنی. به دوست نوجوانی میگفتم عشقهای رمدیوس و آئورلیانو را ما سالها پیش قلمی کردیم و به دختر سبزی فروش ته کوچه سیمرغ دادیم و او هم مچاله کرد توی مانتوی سورمهای مدرسهاش و رفت و بهمان خندید و ما هم خیال برمان داشت که برای خودمان کسی شدهایم. سیبیلهای فابریک را بر باد دادیم و دست در جیب شلوار گرمکن سه خط کردیم و دمپاییهای جلو بسته را روی آسفالت تازه کنده شده توسط اداره گاز کشیدیم و در افق محو شدیم. حالا وقتی دوباره بازار صدسال تنهایی گرم میشود یعنی دوران ما به سر رسیده و باید روی صندلیهای لوزرها بنشینیم و دوغمان را بنوشیم و باب دیلن گوش دهیم.
+ این پست مخاطب خاص دارد.
- ۹۵/۰۱/۰۱