Just like my life
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۳ ب.ظ
یاد اون نمایشنامه کوتاه صادق هدایت افتادم. چی بود اسمش؟ افسانه آفرینش؟ آره. خالقاف نشسته بود پشت میز و داشت فرنی میخورد. جبرئیل پاشا رفت که غلیزبند بیاره که خالقاف خندید. فرنیها را پُف کرد و ریخت روی ریشش. جبرئیل پاشا از زور خنده زوزه میکشید. خالقاف گفت: چه کلکی روی زمین سوار بکنیم! اونوقت با هم میشینیم، تماشا میکنیم، فرنی میخوریم و میخندیم.
شرط میبندم فکر میکردی قراره کنار هم پیر بشین. دور میز شام یکشنبه شب بشینین و تا ابد با خوشحالی زندگی کنین. نه! از این خبرا نیست، ریک. دیگه نیست
+ قسمت جدید مردگان متحرک چیزی از روح ما را با خودش برد. کند و برد و دیگر پس نخواهد داد. تمام.
- ۹۵/۰۸/۰۳