Le Notti Bianche
شبهای روشن داستایفسکی عاشقانهترین داستانی بوده که در تمام عمرم خواندم. آنقدر پاک که هیچوقت در هیچ کجا از آن اسم نبردم. حس میکردم اگر چیزی درموردش بنویسم به صداقت و خلوص عشقی که در آن موج میزد خیانت کردهام. اعتقاد دارم هرچه کمتر آدمها به این چیزها دسترسی داشته باشند زندگی بهتر است. این روزها آدمها دنبال چیزهای تازه میگردند تا عناش را دربیاورند. به هرچزی تازهای که دست پیدا کنند امانش نمیدهند. شاید به همین دلیل دوست ندارم دوست داشتنیهایم را پخش کنم. آن زمان با همین داستان کوتاه مدتها دیوانه بازی درمیآوردم. شما نمیفهمید یک پسر 18 ساله درگیر احساسات شدید چطور میتواند ماهها برداشتهایش را از همین داستان کوتاه برای این و آن تحلیل کند. به هر کسی که میرسیدم یک نسخه از کتاب را به او هدیه میکردم. به دوستانم. به پسر همسایه. به مرتضی. به برادرم. به زن داداشم. هفتهها گشتم تا برداشت لوچینو ویسکونتی از آن را پیدا کنم. یک برداشت قدیمی و دوست داشتنی از داستان کوتاه فئودور داستایفسکی. فرزاد مؤتمن هم که با بازی مهدی احمدی یک فیلم عاشقانه آرام و لطیف از آن ساخت.
شبهای روشن داستان احساساتی است که تا آخر عمر در دل میمانند. قصهی حرفهایی است که هیچوقت مجال گفته شدن نمییابند. حرفهایی از جنس دوست داشتنهایی صادقانه اما نابجا. عشقهایی که جبر جغرافیایی آدمها مانع از بیانشان میشود. آدمهایی که دوست داشتنیهایشان را در آدم اشتباهی یافتهاند. شبهای روشن از جنس آن حرفهایی است که آدمها را پیر میکند وقتی تا آخر عمر بر سر دل میمانند و غمباد میشوند.
+ امشب آنقدر حرف بر سر دلم مانده که فقط شبهای روشن میتوانست آرامم کند. هرچه گشتم نسخهاش در کتابخانهام نبود. دیوانه بازیهای هدیه کردن مدام نسخههایش به این و آن چیزی برایم باقی نگذاشته. فردا باید یک نسخه دیگر برای خودم بخرم.
- ۹۵/۰۱/۱۷