اون قسمت که هندزفری رو بهونه کرد که حرفای دیگهش رو بزنه!
تو راه برگشت مدام با خودم تکرار میکردم هندزفری و ویتامین. هندزفری و ویتامین. خیلی حافظهام ضعیف شده. خیلی. مدام پیش خودم تکرار میکردم تا بالاخره یه فروشگاه لوازم موبایل دیدم. ماشین-آره من ماشین دارم اگه ندیدیش برو صفحه دوم:) - رو پارک کردم و بدون چونه هندزفری رو گرفتم و اومدم خونه. داشتم لباسام رو عوض میکردم که گفتم اَه ویتامین که یادم رفت! خیلی حافظهام ضعیف شده. خیلی. شربت خاکشیری که مامان آماده کرده بود رو خوردم و لپ تاپم رو روشن کردم و هندزفری رو بهش وصل کردم. نمیدونم شما هم از این کارها میکنید یا نه. ولی من وقتی یه وسیله جدید میگیرم مدام دنبال اینم بفهمم نسبت به قبلی چقدر بهتره. مدام میخوام همون کارهای قبلی رو باهاش انجام بدم و ببینم چقدر سریعتره و از این حرفها. نیم ساعت داشتم تو یوتیوب دنبال آخرین آهنگهایی میگشتم که با هندزفری قبلی گوش داده بودم. همون که یکی از گوشیاش هم خراب شده بود. هی میگفتم همین آهنگ. همین رو باید اول گوش بدم. بعد میگفتم همین؟ هی میخواستم آهنگ بهتر و جدیدتری که صداش تو گوشم مونده باشه رو پیدا کنم. اما نمیشد. خیلی حافظهام ضعیف شده. خیلی. آخر سر با کلی وسواس گوشیها رو - شما بهشون چی میگین بیلبیلک؟- گذاشتم تو گوشم و آهنگ رو پلی کردم. انگار رفتم تو یه دنیای دیگه... اوه... هیچوقت اصرار نکنید با هندزفریای که یکی از گوشیهاش یا به قول شما بیلبیکهاش خراب شده اصرار به ادامه دادن کنید. همینطور در مورد آدمها هم عمل کنید عالی میشه. یه بنده خدایی هست هندزفریها و هدستهاش اسم هم داره. اونقدر هم خل و چل نباشین. سعی کنید متعادل زندگی کنید. شبها هم قبل خواب مسواک بزنید. تا 11 هم بیشتر بیدار نمونید. نصیحتهای دیگه هم داشتم ولی خیلی حافظهام ضعیف شده. خیلی. یه ترسهایی هست تو زندگی هر آدمی که واقعیت داره. یعنی کاری نمیتونید در مقابلش انجام بدین. اونا ترسهای واقعی زندگی شمان. چیزهایی که شما واقعا در مقابلشون ناتوانید. شاید خیلی از ترسها رو بشه کاریش کرد. بشه کمکم مقابلشون قوی شد. بشه در مقابلشون قد علم کرد. اما بعضی ترسها هست که فقط باید باهاشون دست داد. نشوندشون سر میز و گفت اوکی. چی برات بیارم؟ مثل من که امروز به یکی از این ترسهام همین حرف رو زدم و اون هم خیلی محترمانه اومد سر میز نشست. مثل ترس از اینکه یه روز تو خیابون که دارم راه میرم درست از اون دست پیادهرو یا درست تو ماشین کنار دستیم تو ترافیک همت یه چهره آشنا ببینم و به خودم بگم چقدر به نظر آشنا میاومد. بعد چراغ سبز بشه و راه بیفتم و تا چهارراه بعدی مدام به خودم بگم چی قرار بود بگیرم؟ و هیچوقت نفهمم اونی که تو ماشین کنار دستیم بهم لبخند زده بود کی بود...
- ۹۷/۰۵/۲۱