زنده از اتمسفر بیتو...
داشتم تو یوتیوب انگلیسی یاد میگرفتم که یه دفعه لینک داد برای تماشای زنده زمین از فضا با دوربین ایستگاه فضایی. کلیک کردم و با یه موسیقی آروم نشستم به تماشای تمام عشقها و آرزوها و مهربونیها و دوستیها و کمکها و زیباییها و ایثار و فداکاریها و اعتقادات و سرگذشتها و نفرتها و دشمنیها و فسادها و دزدیها و بداخلاقیها و حقخوریها و جنگها و کشتارها و قتلعامها و حسرتها و حسدها و کینهها و خلاصه تمام اتفاقاتی که زیر اون ابرهای سفید داره اتفاق میافته و اون بالا هیچکدومشون وجود نداره. یاد آرزوی اندی تو رهایی از شائوشنگ افتادم. جایی که به مورگان فریمن میگه میدونی مکزیکیا به اقیانوس چی میگن؟ میگن که خاطرهای نداره. این جاییه که من میخوام باقی عمرم رو توش بگذرونم. فکر میکنم فضا هم یه چیزی مثل اقیانوسه. که میتونی توش غوطهور بشی و کاملا فراموش کنی و فراموش بشی. بدون هیچ خاطرهای. هی دور و دورتر و دورتر بشی...اما نه. این جایی نیست که من میخوام باشم. از ابرها میام پایین. با سرعت از اقیانوس آرام رد میشم و خودم رو تو آسمون خاورمیانه رها میکنم. وسط بمبها و موشکهایی که هرازگاهی یک گوشه از شهرها رو داره نابود میکنه وسط خون و اشک و درد تو یک گوشه تهران تو یه اتاق کوچیک خودم رو پیدا میکنم که نشستم و دارم به ویدئوی زنده از فضا نگاه میکنم و به تو فکر میکنم و حاضرم همه دردهای این دنیای بدردنخور رو تحمل کنم حتی از بودن تو فضا دست بکشم تا به بودن تو فضای تو برسم.
- ۹۷/۰۵/۰۶