لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

به خاطر لبخند جاسمین

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ق.ظ

عرفان ساعت یک و نیم بعدازظهر پیام داد که لافکادیو جزوه جلسه دوم رو از سایت دانلود کن و پرینت بگیر و با خودت بیار. یادت نره... تلگرام رو که چک کردم یادم افتاد به کلی این موضوع رو فراموش کرده بودم.

وقتی به کلاس رسیدم ردیف‌های اول و دوم پر شده بود. تو ردیف سوم برام خودم و عرفان جا گرفتم. عرفان چند دقیقه‌ای دیرتر رسید. دختر کنار دستیم رو تا حالا تو کلاس ندیده بودم. چند دقیقه‌ای که از کلاس گذشت جزوه پرینت شده رو روی میز گذاشتم. بعد رو به دختر کناری کردم و گفتم: خانوم شما جزوه این جلسه رو پرینت کردید؟ گفت: نه. من اولین جلسه است که دارم میام. گفتم اشکال نداره من یکی اضافه پرینت کردم بفرمایید. عرفان داشت گوش می‌کرد.

ساعت حدود هشت و نیم بود. داشتیم می‌رفتیم به سمت مترو ولیعصر که برای عرفان از چرخه خوبی گفتم. اینکه تو زندگیم سعی می‌کنم خوبی‌هایی که بهم میشه رو حبس نکنم و حتما از یک روز تا یک هفته اون خوبی رو به نفر بعدی برسونم. براش مثال زدم که همین امروز وقتی بهم پیام دادی من مطمئن بودم که اگه تو نگفته بودی جزوه رو فراموش می‌کردم. بعد از حرفای تو دیدم چرخه به من رسیده. باید یه کاری می‌کردم. هرچی فکر کردم که بتونم به کسی دیگه تو کلاس خبر بدم دیدم شماره کسی رو ندارم. موقع پرینت گرفتن به ذهنم زد که یه سری اضافه پرینت کنم و با خودم به کلاس بیارم. از شانس من خیلی از بچه‌ها فراموش کرده بودن یا جلسه قبل نبودن و پیدا کردن یه نفر که بخواد اون جزوه اضافه رو داشته باشه چندان سخت نبود. خوبی از من به نفر بعد رسید. من آدم چندان خوبی نیستم عرفان. اما توی دنیایی که هر روز از خوبی‌ها کاسته می‌شه تصمیم گرفتم نذارم چرخه‌ی هیچ خوبی‌ای تو دنیا به دست من تموم بشه. ترجیح می‌دم اون کسی نباشم که خوبی‌ها رو مثل سیاهچاله تو خودش از بین میبره. می‌خوام خوبی‌ها همین‌طور دور دنیا بچرخن. از کجا معلوم؟ شاید همین اتفاق امروز از یه پسر نروژی شروع شده که مداد رنگی آبیشو به دوستش داده تا رودخونه نقاشیش رو رنگ کنه و یه روزی مثلا یک سال و چهار ماه و سه روز دیگه بشه یه ظرف غذای گرم برای جاسمین تا هنوز با اون چشمای نازش تو شاخ آفریقا به روی دنیا لبخند بزنه...

+ 

  • ۹۵/۰۵/۱۶
  • لافکادیو