لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

باهار بدون دلبر باهار نیست...

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ب.ظ

آقابزرگ میگه غم موندنی نیست. بهش فکر نکنید. بگذرید. ما می‌خندیم و می‌گیم آقاجون عمرش رو کرده. فهمش قد نمیده که این روزگار چطوریاس. چطوری با دایرکت جواب ندادناش یا سین کردن و بی‌اعتناییاش یا عکس پروفایل عوض کردناش روح و روان آدم رو غم برمیداره. آقاجون می‌شینه کنار بخاری و می‌گه کتاب بخونید. بعد اشاره می‌کنه به کتابای کتابخونه و بلند میگه از اون کوچیکه شروع کنید. همه ما نوه‌ها می‌دونیم آقاجون آلزایمر داره. برای احترام باهاش می‌خندیم و هر کدوم می‌خزیم یه گوشه تاریک خونه تا تو دنیای گوشیای خودمون با آدمایی که حتی اسممون رو بلد نیستن رویا بسازیم...

***

این روزا که حافظه‌ام مثل ماهی قرمزا شده و هیچ چیزی رو نمیتونم به یاد بسپرم تنها چیزی که دلداریم میده اینه که بیام این صفحه رو باز کنم و به خودم بگم هر اتفاقی هم بیفته اینها، تک تک اینایی که اینجا رو خوندن منو تو حافظه‌هاشون نگه میدارن. من یه بخشی از این آدما شدم و این آدما یه بخشی از من. شاید یه روز که یه پیرمرد آلزایمری شدم که نوه‌هام حرفام رو گوش ندادن یکی از همین‌ها که شیطون‌تر و بازیگوش‌تر بوده بیاد و یه گوشه گیرم بیاره و بگه این بودا! همین پیرمرده حوصله همه‌مون رو با کلمه‌هاش سر برده بود. بعد بخنده که دلبرت کو؟ هان؟ ما که چیزی نمی‌بینیم؟  من زل بزنم به قاب عکس رو میز و  به خاطر مارشمالوهایی که همراهش آورده بهش لبخند بزنم و بگم پاییز که میشه ما بی‌اختیار میریم اتاق جمشید... پاییز یه هو می‌آد... توو یه روز... مثل بهار و بقیه... ولی اصلش اینه که پاییز موندنی نیست. برگ ریزونای پاییز و شبای دراز زمستون رو باید با دوست داشتن و دوست داشته شدن سر کنیم تا باز بهار برسه. بهار که برسه همه چیز درست میشه. همه چیز میره سر جای خودش. آدمای پاییز و زمستون رو باید حفظ کرد. آدمای پاییز و زمستون برای روزای بهاری لازمن. که باهاشون بزنید بیرون و پیاده‌روی‌های طولانی بکنید و بگید و بخندید. مثل دلبر که تا بهار می‌رسه لباس خوشگلاش رو می‌پوشه و دامن کوتاه تن می‌کنه و بلند بلند می‌خونه من باهارم تو زمین...

  • ۹۸/۰۲/۱۵
  • لافکادیو