دونه تو بکار!
میدونی اوضاع چطوریه؟ بذار رک باشیم دیگه. هر روز داریم این چیزا رو میشنویم. یه طوری که دلت میخواد هر شب که خوابت میبره و صبح چشمات رو باز میکنی بفهمی تمام این 30 سال یه کابوس بوده. یه کابوس طولانی که بعد یه دعوای الکی با خانواده ات تو خواب داشتی و حالا که از خواب بیدار شدی کلا تو یه دنیای دیگهای هستی. یه جایی که هیچ کدوم از این اتفاقات اطرافت رو توش نمیبینی. بعد برای مطمئن شدن بری سر کشوی میزت و پاسپورتی که نشون میده متعلق به هرجایی هستی به جز اینجا رو برداری و محکم به سینهات فشارش بدی و بگی تنکس گاد، تنکس فور اوری سینگل ثینگ یو گیو می. بعد پرده رو کنار بزنی بری بیرون و همه خانوادهات رو دونه دونه بغل کنی و وقتی با تعجب بهت نگاه کنن بگی آی لاو یو. ولی هیچ کدوم از این اتفاقا تو 30 سال آینده نمیافته. یعنی همه این چیزا فقط یه مُسکن برای بعدازظهر یه روز تعطیل بیشتر نیست. یه بعدازظهر که فرداش دوباره باید از گوشه اتاقت بری بیرون. بری اون بیرون با تمام اون چیزهای کوچیکی که میتونه یه آدم رو از هم بپاشونه روبرو شی. از رفتار آدما تو سوار شدن به تاکسی و اتوبوس و بیآرتی و مترو گرفته تا کلاه گذاشتن سر همدیگه و دزدی و دروغ و همه اون چیزهای دیگه که حتما اگه سی سالت شده و هنوز تو این جامعه موندی دامنگیرت شده و خودتم یه کمی بلدش شدی. فردا هم یه روزی مثل باقی روزهای عمرته. سی سال مرز اینه که میفهمی خوب بودن و مظلوم موندن دورانش تموم شده و باید زخم خوردن رو تجربه کنی. باید کم کم مثل گرگ بودن رو یاد بگیری چون در غیر این صورت اون بیرون چند ساعت هم دووم نمیاری. باید گرگ باشی تا از دست بقال و لولهکش و قصاب و فروشگاهها و بوتیکها و مغازهها زنده بیرون بیای و تازه اون وقت میافتی تو دست دکترها و دندون پزشکا و معلمها و کارفرماها و رئیست و آخرش هم میفهمی زندگیت به خاطر چند تا سیاستمدار فلان فلان شده و چند تا فاشیست که نمیدونی اصن چطور و کی و توسط چه کسی انتخاب شدن که اون بالا باشن و آینده تو رو نقاشی کنن به باد رفته. این خلاصه اون چیزیه که سی سال بعدی زندگیت رو تشکیل میده. اینکه پارسال میتونستی با سرمایهات یه خونه کوچیک بخری و امسال با سرمایهات حتی نمیتونی همون خونه رو رهن کنی به هیچ کسی ربطی نداره. هیچ کس نگرانش نیست. هیچ کس هیچ وقت غصه تو رو نمیخوره. این رو باید با تمام وجود قبول کنی حتی قبل اینکه بخوای خط بعدی این مزخرفات راننده تاکسیای که اینجا نوشتم رو بخونی. هیچکس هیچوقت غصه تو رو نمیخوره. ما آدما درسته تو شبکههای اجتماعی دوست داریم تمام عقدههامون رو با پیدا کردن صقحه تتلو و پارسا خائف و رامبد جوان و مزدک میرازیی و جواد خیابانی و مسیح علینژاد و غیره و غیره خالی کنیم ولی در واقع منظورمون اینه که چرا ما جای اونا نیستیم. چرا ما نتونستیم بچهمون رو تو کانادا به دنیا بیاریم. چرا ما نتونستیم تو ترکیه کنسرت بذاریم و چند هزار نفر پول بدن بیان شنیدن آهنگای ما و چرا ما اونجا نباشیم که گل بزنیم و فحش بدیم و کاندوم تو دستشوییا بندازیم... چندوقتی سرم به کارام گرم بود و هی نگاه میکردم و فکر میکردم و با خودم میگفتم بهترین کار هر آدم عاقلی تو این دنیای ما اینه که دهنش رو ببنده. یا بذاره بره یا اگه عرضهاش رو نداره و میخواد بره و اونجا ننه من غریبم بازی دربیاره بمونه و سرش رو بندازه پایین و کارش رو بکنه و به قول گفتنی شل کنه و لذتش رو ببره. اومدم دیدم چند نفری پیام گذاشتن برام. لطف کردین. دم همهتون گرم. امیدوارم خوب باشین. از اینکه دیدم هنوز از اینجا چند صدتایی بازدید میکنن راستش رو بخواید خوشحال شدم. یه چیزی یه جاییم وول خورد و گفت آخ جوون هنوز اینجا چند نفر تو ذهنشون هست که یه پسری تو این دیوار این گوشه مینوشته. حالا حتما 70 درصدش هم اسپم و فلانه ولی دم همین ده دوازده نفرم گرم. به هر دلیلی یاد من بودین. ایشالا به یاد شما باشن آدمایی که دلتون میخواد به یادتون باشن. این چندوقته خیلی اتفاقات افتاده امروز اومدم کامنتهاتون رو خوندم و براتون جواب هم مینویسم. البته اونایی که جایی برای جواب داشته باشم . مثلا فورزای عزیز من عادت ندارم به ایمیل کسی جواب بفرستم پس منتظر جواب نباش. ممنون بابت اون آرزوی قشنگی که کردی برای بچههای دنیا. اگه من بتونم همچین سهمی تو این دنیا داشته باشم میتونم همون روز بعد اینکه همه بچهها یکی یه دونه مارشمالو گرفتن و خندیدن بعد چشیدنش سرم رو بذارم و بمیرم. نیومدم که اینا رو بگم اومدم بگم یه جایی تو یه سنی به این میرسی که باید شروع کنی به کاشتن. چون تمام قوانین دنیا میگن تا چیزی نکاری چیزی درو نمیکنی. این قانون انقدر ساده است که کاملا نخ نما شده ولی کاملا هم عملی و پرکتیکاله. یعنی انقدر واضحه که راحت از کنارش رد میشیم. تا چیزی نکاری چیزی درو نمیکنی. مهم نیست کاشتن تو امروز جواب نمیده. فردا جواب نمیده. پس فردا جواب نمیده و حتی شاید تا یک سال بعد هم جواب نده. مساله این نیست که تو تمام سرمایهات رو دادی برای چند تا لوبیای ساده و همه بهت دارن میخندن. مساله اینا نیست. مساله همین قانون ساده است که تا چیزی نکاری چیزی درو نمیکنی. دونه خودت رو پیدا کن. بکارش. شاید شد یه باغ پرتقال. شاید شد یه مدرسه. شاید شد یه شرکت. نگو دونه کاشتن تو این جامعه چه دردی رو دوا میکنه. تو دونهات رو بکار. کشاورزا هیچ وقت پیش پیش قضاوت نمیکنن. اونا تو فصلی که باید دونهشون رو میکارن. همین. تو هم وظیفهات اینه که دونهات رو بکاری. کار خودت رو بکنی. مطمئن باش اگه لازم باشه اون دونه انقدر بلند میشه که از این دنیا بکنه تو رو ببره به یه دنیایی که لیاقتش رو داری. جایی که یه روز صبح از خواب بیدار شی و ببینی همه این چیزا یه کابوس بوده. ولی تا اون روز باید دونه کاشتن رو یاد بگیری. اگه یادش نگیری این کابوس تموم نمیشه...
- ۹۸/۰۶/۰۱