لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

مایکل نگینگر، من و آزمون ICDL

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۲ ب.ظ

ب آدم زشتی بود. چهره‌اش شبیه مامان‌بزرگ‌ها می‌ماند. بور می­زد و عقب‌افتاده. هم‌دوره دانشگاهم بود. می­‌گفت افکار بزرگ دارد و درس او را ارضا نمی­کند؛ اما من می­‌فهمیدم از پس درس‌­ها برنمی‌آید. خودش را مدام پشت دانشکده پنهان می­کرد و با دوستش پ سیگار می‌کشید. فکر می­کرد با این ادا و اطوارها استادها به او نمره می‌دهند. اواخر کم­تر به دانشگاه می­آمد و اگر هم سر کلاس پیدایش می‌شد سوژه بچه­‌ها بود. در میان ورودی ­های 73 دانشکده مایه آبروریزی بود. خوب یادم هست وقتی از کنارشان رد می‌شدم افسوس می­‌خوردم که یک صندلی دانشگاه را اشغال کرده‌­اند. آن روزها من به‌شدت درس می­‌خواندم و همه دانشجویان رویای بورسیه شدن برای دوره تخصصی رشته‌مان را برای من مثل آب خوردن می­‌دانستند. عینک­ فریم کائوچویی می­‌زدم و وقتی به دانشگاه می­‌رسیدم همیشه چند تا از دخترها و پسرها دنبالم بودند تا برای تکالیف کلاس از من راهنمایی بخواهند. خبر مثل بمب صدا کرد. بورسیه قبول شدم و به دوره تخصص رفتم. وقتی برای گرفتن مدارکم به دانشگاه برگشتم در واحد آموزش به‌طور اتفاقی برگه اخراج آقای ب و دوستش پ را دیدم. دو صندلی که سه سال توسط آدم­‌های اشتباهی اشغال‌شده بود.

***

صبح امتحان ICDL داشتم. بلند شدم رفتم دوش گرفتم. سوئیچ را برداشتم و نیم ساعت مانده به امتحان رفتم به مرکز فنی حرفه‌ای. طبق آماری که گرفته بودم امتحان توسط نرم‌افزاری گرفته می‌شد که در پایان نمره را هم اعلام می­ کرد؛ اما گفته حکیمانه «اجسام ازآنچه در آیینه می­بینید به شما نزدیک‌ترند» بازم درست از آب دراومد. سر جلسه که رسیدم متوجه شدم سؤال‌ها با یک دست خط بچه­ گانه روی برگه نوشته‌شده که آدم را یاد خاطرات دوران دبستان و دستگاه چاپ­ های قدیمی مدارس می­ انداخت. جالب اینجا بود که بین سؤال‌ها دو سه تا سؤال دیگر هم با خودکار اضافه کرده بودند! فکر کنم مراقب احساس کرده بود امتحان خیلی ساده­ تر از حد انتظار شده و خواسته بود سطح آزمون رو بالا ببره. چند تا از سؤالات هم اشتباه بود. هر چقدر هم به مراقب اعلام کردم با بی­ حوصلگی می­ گفت عیب نداره بقیه ­اش رو جواب بده. گویا مراقب چندان از من خوشش نمی­ اومد. اون‌طرف‌تر اما با شاگردای خودش خوش‌وبش می­ کرد! وقتی اعلام کردم من سؤالات رو تموم کردم خیلی برام جالب بود الآن با کدوم متر و معیار می ­خواد جوابامو بسنجه. اومد چهارتا جوابم رو چک کرد. اون دو تا رو هم که جواب نداده بودم خودم بهش گفتم! مگر نه اصلاً نفهمیده بود. بعد گفت برو هفته بعد نمره­ ات میاد روی سایت. عصبی شدم گفتم بقیه سوالامو چک نکردی که؟ گفت نمیخواد. گفتم نمره چی میشه؟ گفت هفته بعد روی سایت میاد...اصلاً حوصله صحبت نداشت. بی ­حوصلگی تو چشاش موج می‌زد. حس بدی بهش پیدا کردم. دست از پا درازتر از جلسه امتحان بیرون اومدم و بعد از نیم‌پز شدن تو گرما به‌زحمت خودم رو رسوندم خونه.

***

دوره تخصص هم، ‌دوره موفقیت‌های پی‌درپی من بود. خانواده و دوستان همه مرا تشویق می‌کردند. در مهمانی و محفلی نبود که صحبت از وضعیت تحصیلی من نباشد. من در اوج بودم و بعد از دوره تخصص هم توانستم آزمون استخدام یکی از بهترین شرکت‌های دنیا یعنی مایکروسافت را با موفقیت پشت سر بگذارم. الآن چند سالی است که در این شرکت مشغول هستم و امیدوارم بتوانم در قبال اعتماد شرکت به من، وظایفم را به‌خوبی انجام دهم تا تلاش‌ها و امیدهای خانواده، دوستان و همسرم را پاسخگو باشم. من مایکل نگینگر هستم.

بیل گیتس فرد بزرگی است. او شرکت مایکروسافت را به همراه پ‌ائول آلن پایه‌­ریزی کرده، شرکتی که بیاغراق کامپیوترهای خانگی رو به وجود آورد. شرکتی که ویندوز و هر چه در آن هست را ساخت. بیل پولدارترین فرد جهان است و همین حالا که من دارم با این لپتاپ تایپ میکنم و جابجا شدن دکمه پ و ژ برای من سوهان روح شده او در هر ثانیه 250 دلار درآمد دارد و در هرروز بیش از 20 میلیون دلار. بیل و پائول به دلیل تمرکز روی راه­ اندازی پروژه مایکروسافت در سال سوم دانشگاه، تحصیل در هاروارد را رها کردند.

+ دیشب تا سحر و بعد از خوردن سحری تا ساعت 5 داشتم تو وب می­‌چرخیدم و با این بلاگ.دات.آی.آر کلنجار می­رفتم. مزیت‌های خوبی نسبت به بلاگفا داره. مخصوصاً اینکه فضا برای آپلود فایل­ها کنار گذاشته. پنل مدیریتش هم در مقایسه با بلاگفا مثل مازراتیه. بلاگفا مثل پیکان بود. هرچند ساده و قدیمی بود اما آدم باهاش راحت بود و آسون باهاش کنار میاومد. حتی با اون عدد قرمز تعداد نظرات تأیید نشده که گاهی اوقات سرکاری بود. من اسمشو هوش مصنوعی گذاشته بودم. انگاری بلاگفا می­دونست دلت الآن نظر می­خواد. دلت می­خواد یکی الآن دیوار خاطرات تو رو بالا و پایین کرده باشه و همراه تو خاطراتت رو ورق زده باشه. بلاگفا ما رو می­فهمید. اواخر بودنم تو بلاگفا حتی خوابشم میدیدم!

+ زیر عکس اول این توضیح بود:

Bill Gates Became the richest man in the world with this.

+ عکس دوم: سمت چپ پائول و بیل در سال 1981 و سمت راست همان عکس در سال 2013. پائول جاافتاده اما بیل داغون شده. قشنگ مشخصه کی بیشتر مرخصی رفته.

+ حرف خواب شد. یک دختر بنفش به رویاهایم آمده. نمی‌شناسمش. امروز چهره‌اش گرفته بود. نشست و تنها نگاهم کرد. من هم زل زدم به چشم‌هایش و این نقاشی را کشیدم.

+ اول مرداد نوشت: جواب آزمون آمد. با نمره 80 قبول شدم.

  • ۹۴/۰۴/۲۲
  • لافکادیو

نظرات  (۱۵)

  • سینا مرادی
  • جالب بود
    من ممنتورو ندیدم ولی اعترافات ذهن خطرناک من رو دیدم 
    همه میگن یجورایی شبیه هم دیگه ان
    دختر بنفش قشنگی بود 
    مگه مراقب با حوصله هم وجود داره؟
    پاسخ:
    تفاوت از زمین تا آسمان است.
    بله.من.
    چه دختر قشنگی
    چه آزمون مزخرف و کاهنده ای
    من فکر میکردم فقط خودم خوآب بلاگفا رو میبینم .. ;))))

    + خوشحـآل میشم به منم سری بزنـین .. 
    من یه لحظه فکرکردم اول داستان زندگی خودت رو نوشتی :دی
    عنوان رو نخونده بودم :)
    غز خوبی بود :)
    پاسخ:
    اینکه به عنوان سومین نفر زیر پست اعلام کردین که فکر کردین داستان زندگی خودم رو اول نوشتم نشون میده من تو قسمت اول ماجرا برنده بودم.
    اما تو تحلیل تون نیم نمره گرفتین. فکر کنم مایکل نگینگر رو ترم بعد هم باید بردارین...
    غر زدن کارمه:)
  • بهارنارنج :)
  • اعتراف میکنم من نفهمیدم قسمت خاطره خودتون به مایکل نگینگر چه ربطی داشت..
    دختز رویاهاتون خیلی عجیبه!
    و مرموز!
    پاسخ:
    من اصلا چه ربطی میتونم به مایکل نگینگر داشته باشم آقا...اون مرد بزرگیه. من  ICDL  رو هم به زور قبول شم.
    دخترن دیگه.
  • اقای روانی
  • ندیدم ممنتو رو موضوش چیه ؟
    پاسخ:
    ممنتو رو ندیدی؟ یعنی کریستوفر نولان رو هم نمیشناسی؟
    یعنی میخوای بگی بیخوابی رو هم ندیدی؟
    یعنی میخوای بگی اوج شاهکار بازی های آل پاچینو رو تو بی خوابی درک نکردی؟
    یعنی حتی میخوای بگی اینسپشن رو هم ندیدی؟
    یعنی تو نمیدونی ساختار هرمنوتیک هنر در اوج بازی های سورئال چطور در جهت دراماتیزه شدن فلسفه ی گادامر و تأویل اون به پیروان سنت گرای فلسفه ی هایدگر در آلمان تأثیر داشته؟:)
    واقعا برای خودم متأسفم. ما در جهت شناسوندن سینما چقدر کم کار کردیم...
    [Memento ساخته کریستوفر نولان داستان زندگی فردی است که حافظه کوتاه مدت خود را از دست داده...اما نکته مهم داستان این موضوع است که روایت داستان به دو صورت رنگی و سیاه و سفید رخ میدهد. قسمت های رنگی دارای روایت خطی است و سکانس های سیاه و سفید به صورت غیر خطی روایت می شود و در نهایت این روایت ها در پایان به هم می رسند.]
    ببینش.
      
    سلام غرغرو:))
    عجب آزمون پر ماجرایی دادی:) امیدوارم نتیجه خوبی داشته باشه آخرش:)
    گمونم خوابت یه کمی ترسناک بوده ها:(( من از قیافه این دختره ترسیدم..مخصوصا از چشماش:/
    پاسخ:
    دختر عجیبی بود.
  • مرداس پسر آسمانى
  • چرا غر نمیزینی
    پاسخ:
     تو مایکل نگینگر رو میشناسی؟

  • sh shokolat-talkh
  • نچ نمیشناسم :دی
    پاسخ:
    آدم مهمیه.
  • sh shokolat-talkh
  • مطمئنی؟مردمک نداشت؟:0
    یا حضرت عباس جن بوده :||||||
    :)))))
    پاسخ:
    نمیدونم. تو خواب و بیداری بودم.
    همه اش به خودم میگم چرا یه دختر بنفش باید بیاد به خواب من.
    تو مایکل نگینگر رو میشناسی؟
  • مرداس پسر آسمانى
  • کمتر غر بزن 
    پاسخ:
    چرا بچه مچه حرف میزنی.
    من اومدم که غر بزنم...

  • آناهیتا طـــ
  • فک کردم راجب خودتون نوشتید :))

    اگه جدیدن دارید از بیان استفاده می کنید یه توصیه دارم:
    تمااام ابزارایی که توی منوی مدیریت بازن رو ببندید تا یکم خلوت شه.
    منم اول ک اومدم حس شلوغ پلوغی داشتم اما بعد عادت کردم و کم کم هرکدومشونو ک لازم داشتم دوباره فعال می کردم
    پاسخ:
    راجب خودمون نوشتم. مایکل نگینگر رو می شناسین؟
    مثل اتاقمه. توفیری نداره...

  • لیدا خانوم
  • نقاشی بامزه ای
    اینجا که صد در صد بهتر از بلاگفاس من عمرا برگردم تو اون خراب شده

    پاسخ:
    نقاشی دختر رویاهامه.
    نمیشه گفت صد در صد.
    بیشتر فکر کن.
  • sh shokolat-talkh
  • :)))))))) اول فکر کردم خاطره ی خودته نوشتی :)))))))))))))))))
    بلاگفا هم مغزش پر شده بود یه کم غر زد خودشو تخلیه کرد :دی
    وب های ما رو هم دید الکیه حذف کرد به صلاح دیدیش :)
    نقایشیت خوبه ولی چرا دختر بنفش چشماش مردمک نداره :/
    پاسخ:
    خاطره خودمه که نوشتم.
    چشماش مردمک نداشت. یه دست بنفش بود...