لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

فال قهوه

جمعه, ۱۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۳ ب.ظ

زن

نشست

با چشمانی نگران

به فنجان واژگونه‌ام نگریست.

گفت:

پسرم!

غمگین مباش

که عشق سرنوشت توست

و هر کس که در این راه بمیرد

در شمار شهیدان است.

فنجان تو

دنیایی هراس‌انگیز است

زندگی‌ات

سرشار از کوچ و جنگ.

پسرم!

بسیار دل می‌بازی

بسیار می‌میری

بر تمام زنان زمین عاشق می‌شوی.

اما

چون پادشاهی شکست خورده،

                                        بازمی‌گردی.

پسرم!

در زندگی‌ات

زنی است

با چشمانی شکوهمند.

لبانش

خوشه‌ی انگور.

خنده‌اش

موسیقی و گل

اما

آسمان تو بارانی‌ست

                          و راه تو بسته

پسرم!

دلبرت در قصری در بسته است.

قصری بزرگ

با سگ‌های نگهبان و سربازان.

شاهزاده‌ات

خفته است.

هرکس

به اتاقش بخزد

به خواستگاری‌اش برود

و از پرچین باغش بگذرد

یا گره گیسوانش را بگشاید

                                 ناپدید می‌شود

                                 ناپدید می‌شود.

پسرم!

فال بسیار گرفته‌ام

طالع بسیار دیده‌ام

اما

هیچ فنجانی

-چون فنجان تو-

                      نخوانده‌ام

و غمی

چون غم تو

                     ندیده‌ام.

در سرنوشت تو

عشق پیداست

اما پایت

هماره بر لب دشنه است.

همیشه چون صدفی

تنها می‌مانی

و چون بید

                     غمناک.

و سرنوشت تو است

که همیشه

در دریای عشق

                    بی‌بادبان باشی.

پسرم!

هزاران بار

                  دل می‌بازی

و هزاران بار

چون پادشاهی مخلوع

                           باز می‌آیی.

 

+ مامان امروز آش پاییزی‌اش را پخت. این شعر دستپخت اوست که ما را با خاطره‌ها و حال و هوای پاییزی این روزها گره زد.

++ شعر برای "نزار قبانی" است. از کتابی که سال پیش دوست عزیزی به من هدیه کرده بود. دلم برایش خیلی تنگ شده است. گاهی وقت‌ها نمی‌شود که نمی‌شود! خیلی وقت بود که چیزی نخوانده‌ بودم. چیزی جز جزوات و سایت‌ها و کاتالوگ‌های مربوط به کار. از کتاب دور شده‌ام. رنج بزرگی است.

+++ وبلاگ چیز عجیبی است. مثل تمام شبکه‌های اجتماعی دیگر. فکر کن نشسته‌ای در اتاق هتلی دورافتاده و تنهایی دست انداخته دور یقه‌ات. یا وسط روزمرگی‌هایت در کنج اتاق خودت مغموم از حال و هوای پاییزی این روزها خیره شده‌ای به آفاق مغربی... دلتنگی دارد خفه‌ات می‌کند. بعد در همین حال و هوا نمایش وبلاگت بیش از 1500 بار شده است! یکی از صبح دارد وبلاگت را ورق می‌زند و می‌خواند ولی چیزی از تنهایی تو نمی‌کاهد.  

  • ۹۸/۰۷/۱۹
  • لافکادیو