هیچیم...هیچیم و چیزی کم!
در نظرم زبان بیش از آنکه یک راه ارتباطی بین آدمها باشد یک سد ارتباطی است! حاضرم بابت این عقیدهام ساعتها صحبت کنم و توضیح بدهم. همیشه گفتگو ما را از هم دور کرده...این روزها در ارتباط گرفتن با دنیای درون و بیرون خودم خیلی دچار مشکل شدهام. آنقدر که فهمیدهام سالها گذشته است و من خودم را نشناختهام. نفهمیدهام زبان آن آدم درونم را که چه میخواهد؟ چه میگوید؟ سالها گذشتهاست و من نفهمیدهام زبان زندگی را...حالا هزاران بار هم او به زبان دانلد و لبخند او، مرا به خود خوانده باشد...من همه اینها را نشانههایی دیدهام که هیچ معنایی برای من ندارند! کاش چون آدمهای نخستین نشانههای زندگی برایمان واضح بود و آشکار...آتش یعنی شادی، یعنی گرما، یعنی نور، غار یعنی سرپناه، لبخند یعنی سلام، آغوش یعنی نفرین به تنهایی، با من بمان.
+ من و عمو شلبی از زمانی که یادم میآید دوست بودهایم. مثل هم فکر کردهایم. مثل هم غذا خوردهایم. مثل هم نوشتهایم. فقط یک لحظه صبر کن ببینم. عمو؟ موهای تو چرا شبیه من نیست؟
- ۹۴/۰۵/۲۶