
در این پست اختصاصا فقط پاسخگوی کامنت فمینیستها هستم!
- ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۴۴

در این پست اختصاصا فقط پاسخگوی کامنت فمینیستها هستم!

رفتن به نمایشگاه برای من فقط بردن لیست و خریدن کتاب و گرفتن تخفیف و برگشتن نیست. حقیقتش بودن در بین کتابها پیدا کردن ناشرهایی که کمتر تو بوق و کرنا میشن و آشنا شدن با کتابهایی که میشه باهاشون رفاقت کرد و دیدن آدمهای دیگهای که میشه تو صحبتهای کوتاه بهشون از دوستداشتنیهات بگی و ازشون اسم کتابهای دوست داشتنیشون رو بپرسی و بعد هم میون شلوغی گمشون کنی خودش یه ماجراجویی واقعیه.

فکر کنید یه موش باشید که عاشق کتاب خوندن باشه و به یه کتابخونه فوقالعاده خوب هم دسترسی داشته باشین. از اون طرف به خاطر قحطی و گرسنگی و پیدا نشدن غذا و عادت موشها به جویدن مجبور بشین همون کتابای دوست داشتنی رو بجوید تا زنده بمونید و تو یه تصمیم تاریخی یک دفعه وسط جویدن این کتاب به خودتون بیاید و زندگیتون رو فدا کنید تا این کتاب به دست دیگران برسه!

با بهی گپ میزدیم. درباره امتحان و فلسفه وجودیاش. به نظر هردویمان امتحان فقط امتحانی بود که میدیدی سر جلسه خواندن کتاب و حفظ کردن سوالها کفاف نمیدهد. امتحان فقط امتحانی که سر جلسه بچههای خرخوانی که تنها مطالب کتاب را زیراکس میگرفتند و میریختند در ذهنشان گیج بزنند و ندانند از کدام سوراخ باید فرار کنند. امتحانی که بنشینی دانه دانه سوالها را بخوانی و حتی اگر درس را نفهمیده باشی امید به اینکه خلاقیتت بتواند نجاتت دهد در دلت چراغی روشن کند. امتحان فقط امتحانی که یک سوال داشته باشد برای آنها که جزوه را نخواندهاند کتاب را نخریدهاند اما فهم و درک و توانایی در جوهره وجودیشان هست. امتحان تنها در صورتی برای من و بهی موجه است که در پایانش یک دانشجو، دانشآموز، یک نابغه بیبدیل از سر جلسه امتحان بلند شود خودکارش را در جیب پیراهنش بیندازد، لبخندی به شاگرد اول حفظیجاتی کلاس بزند و برگه را به مراقب تحویل دهد. این امتحان یک امتحان واقعی است.

خواب دیدم دست تو در دست مرد دیگریست
+ از سرودههای شاعر زذ بیان :)

تا آخر هفته دو تا مراسم بزرگداشت هفته معلم باید به صرف شام برم که ترجیحم به دلیل فاصله زیادشون از خونه و ماشین نداشتن نرفتنه ولی به دلایل بسیار خندهداری باید برم! علاوه بر اون رفتن به نمایشگاه و دو شیفت رفتن به جای همکار دیگهای و رفت و آمدهای روزانه رو حساب کردم دیگه هیچ فرصت پرتی برای یللی و تللی! برام باقی نمونده. الان هم باید خواب باشم! داشتم برای چهارشنبه از فرصت امروز استفاده میکردم مبحث جوشکاری رو آماده میکردم برای تدریس. یه قسمتی هست تو جوشکاری که به انواع اتصالات اشاره میکنه. میگه سه نوع اتصال داریم. اتصال موقت، اتصال نیمهموقت و اتصال دائم. تعریف اتصال دائم اینطوریه که اگه اتصال رو بخواین جدا کنید هم عامل اتصال هم فلز پایه آسیب میبینه. جای اتصالات ارتباطات آدما رو بذارین و جای عامل اتصال و فلز پایه من و دلبر. شب خوش.

همیشه که قرار نیست بریم سر کلاس و جلوی تخته و یه آدم عینکی برامون درس بده. میشه از رو قیمت کتابا هم درس یاد گرفت. به خدا این کتابا رو بابام نخریده! من با دستای خودم همین چند سال پیش خریداری کردم. خدا به داد اون دانشجوهایی برسه که قراره آمار کتابخونی تو مملکت ما رو ببرن بالا و با 40 تومن یارانه! خیر سرمون راهیشون کردیم نمایشگاه کتاب! خدا صبر بهشون بده واقعا. کم نشد که کتابهای نفیسی که حسرتش تو دلم بود رو هدیه گرفتم. فکر که میکنم با خودم میگم کاش همیشه یکی باشه که حواسش به کتابخونهای مظلوم مملکت ما باشه که هر سال لیست خریداشون رو از رو ناچاری کوتاه و کوتاهتر نکنن.
+ فکر کنید یه زمانی همین نزدیکیا با 45 تومن 2100 صفحه کتاب میخوندین! با بهترین کیفیت! تحلیلهای دیگه از جمع و تفریق تعداد صفحات و نسبتش با قیمت و اینها بر عهده خودتون!

حالا همهمان در آن مدرسه تنها امیدی که داشتیم زنگ ریاضی بود. زنگی که آقای معلم سیبیلویش ما را به دنیاهای مختلف میبرد. به ما محبت یاد میداد و شریک تنهاییهایمان میشد. برای چند ساعت حس میکردیم دیگر جنگ زده نیستیم. فقیر نیستیم. پایین شهری نیستیم و بعضیهایمان حس میکردیم دیگر بیپدر هم نیستیم.

شما قیمه نذری ظهر عاشورا رو که بزنی کافیه! تا جون داشته باشی بعد آروغش تو راهپیمایی 22 بهمن از آزادی بری انقلاب و حنجرهات رو با تکرار شعارهای مرگآفرین پاره کنی و پیاده دوباره از انقلاب گز کنی تا آزادی و حواست باشه احیانا تو مغزت دنبال ارتباطی بین این دو تا کلمه نگردی! بعدشم میرسی به روز انتخابات که باید بری پای صندوقهای رأی و پُرشون کنی و مهرهای توی شناسنامهات رو بشمری که کامل باشه تا یه وقت اگه خدای نکرده جایی استخدامی بود بهشون بگی من فرزند این آب و خاکم! من قیمه خوردم، آروغ زدم، راهپیمایی رفتم و رأی دادم؛ پس هستم!

گاهی وقتها یه کتابی تو 15 سالگی کتاب منه. ولی تو 20 سالگی دیگه کتاب من نیست. اگه اصرار کنم که به خاطر تواتر خونده شدن کتاب و فقط محض رفع تکلیف و پر کردن آمار گودریدز بخونمش خودم رو آزار دادم و بدتر از اون ظلم بزرگی در حق اون کتاب کردم.