لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

شمام هستین؟

سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۸ ق.ظ

وبلاگ نوشتن یه دروغ گنده نیست رفیق من. وبلاگ نوشتن یه تمرینه برای بهتر دیدن، برای بهتر شنیدن، برای بهتر فهمیدن، برای حساس‌تر بودن، برای حساس‌تر موندن، برای عمیق‌تر زندگی کردن... برای پیدا کردن آدمایی که نگاه‌شون به زندگی خیلی متفاوت از دیگرانه. برای متفاوت بودن، متفاوت فکر کردن، متفاوت موندن.  برای اینکه انسانیت رو فراموش نکنیم. شاخکامون تو زندگی حساس بمونن. انقدری که نتونیم از کوچک‌ترین اتفاقات اطرافمون هم بی‌تفاوت رد شیم. انقدری که یه روزی به جایی برسیم که وقتی یکی چند کلمه باهامون صحبت می‌کنه تفاوت فاحش ما رو با آدمای سطحی اون بیرون که موقع  زمین خوردن یه نفر وسط خیابون فقط گوشی هاشون رو درمیارن بفهمه. که بلاگرا اونی هستن که میدوئن و میرن و دست طرف رو میگیرن و به دوربینایی که حماقت صاحباشون رو نشون میدن لبخند میزنن. یه روزی می‌رسه که بلاگر بودن توی اورژانسای بیمارستانا میشه یه علامت حیاتی به قول مجتبی خزاعی. روزی که وسط خواستگاری یکی از سوالای مهم اینه که شما بلاگر هستین؟ که تو فرمای استخدام یه قسمت میذارن که عنوان وبلاگ خودتون رو ذکر کنید. که معلم‌های هندسه دو نمره برای وبلاگ داشتن به شاگرداشون میدن. زیاد دور نیستا. ما چقدر تلاش می‌کنیم که نزدیکتر بشه؟ چقدر سیاهی می‌پاشیم که این فضای کوچیک و خوب و سالم رو هم دریغ کنیم از دیگران؟

بلاگر بودن یه مفهوم کاملا دوطرفه است. یه اعتماد بین مخاطب و نویسنده است. یه رابطه است بین مخاطبی که اعتماد می‌کنه و نویسنده‌ای که اعتماد ایجاد می‌کنه. اگه هرکدوم وظیفه‌شون رو خوب انجام ندن تهش یه جایی یه چیزی غلط از آب درمیاد. من کلی کامنت خوب گرفتم از پست دایناسورای بیان. با احترام به همه دایناسورای دوست داشتنی که این لقب رو به خودشون گرفتن و بهشون برنخورد و با احترام به اونایی که وقتی رفتم وبلاگ‌شون و گفتم سلام دایی ناسور خندیدن و گفتن سلام عمه صغری:) بعد دوستان هم لطف داشتن به من در مورد پست نوشتن و اونجا هم دوستان باز لطف کردن و نظر مثبت دادن. خوشحالم. خوشحالم که اندازه سهم خودم هم شده حتی به یک نفر انگیزه ادامه دادن داده باشم. امیدوارم رفته‌ها برگردن و بنویسن. هیچ رفتنی برای بلاگرها خوش‌آیند نیست. اونهایی هم که غیبتشون موجه بود و به مخاطباشون ارزش قائل شدن و علت رفتن‌شون رو گفتن همه‌مون امیدواریم که زودتر مسأله و مشکل‌شون حل شه و برگردن. اما اونایی که دنبال غوغاسالاری بودن امیدوارم تو اینستاگرام روزگار بهتری داشته باشن. یه چیزی هم بگم اگه این بین به کسی هم برخورد که باید برمیخورده من ناراحت نیستم. اصلا هدف من همین بود. گفتم شاید واسه فحش دادن هم شده به خودش بگیره و برگرده. شاید به خودش بگیره و ببینه جایی اشتباه کرده. اصلا مگه قلم نباید درد ایجاد کنه؟ وظیفه قلم چیه؟ قلمی که درد تو اونجای ما ایجاد نکنه که بفهمیم کوتاهی کردیم که قلم نیست شلقمه! لافکادیو مدظله العالی.

وسط همه کامنتای پست دایناسورا، یه شاعر کِرمو:) تو بیان هست به شاعرا برنخوره یه وقت؟ که اومد و گفت ببین لافکادیو فقط منتظرم یه روز فکر بستن وبلاگ به سرت بزنه. اون وقت یه... شاعر عزیز ادب مرد به ز دولت اوست. چندبار اینو باید بگن؟ بعد واقعا چرا شما اینطوری‌اید؟ قشنگ نشستن دفترچه یادداشت دست‌شون گرفتن من یه چیزی بگم بنویسن که بعدا از آدم بُل بگیرن. والا. البته من و این شاعر دوستای خوب هم هستیم. سر شوخی رو هم خیلی وقت پیش باز کرده بودیم! تازه واکینگ دد رو هم با هم می‌بینیم و واسه هم تعریف می‌کنیم. ولی حرفاش منو برد به شب تولدم. به چندتا قولی که به خودم دادم. بعد گفتم حالا که تصمیمش رو گرفتم. اینجا هم بنویسمش. تقریبا دو ماه پیش بود دیگه. حالا کم و زیادش رو کاری نداریم. به خودم قول دادم این وبلاگ حتما حتما تا شب تولدم تو آبان ماه 1400 سرجاش بمونه. آدم اسم 1400 رو هم میگه حس می‌کنه دیگه حتما آدم فضایی‌ها هم اومدن رو زمین تا اون وقت. انقدر غریبه یعنی! این یه حرفه. اما میگن مَرده و حرفش دیگه.

با خودم فکر کردم تا اون‌وقت چه چیزایی ممکنه تو بیان عوض شه؟ دیدم مثلا بالاخره گندم زده تو یه کار درست حسابی احتمالا و دیگه نخ و سوزن رو میذاره واسه آبجی کوچیکه. حریر تا اون موقع لیسانشم گرفته، فاطمه بالاخره پروژه در بطری‌هاش رو جهانی کرده و رفته تو یونیسف کار می‌کنه. هر چند الان خودش هم نمی‌دونه چقدر برای کار تو این فضاها ساخته شده. کلی از این دم بختیا رو شوهر دادیم:) چقدر از این پسر عزبا رو به زور زن براشون پیدا کردیم. بالاخره اون نازنین و دخترک و الا رو فرستادیم برن خارج راحت شیم. چند تا شاعر داریم که شعراشون چاپ میشه. مراد رو هم حتما پیداش کردیم دیگه! چقدر شیرینی تولد و عروسی خوردیم. چند نفر دکتر و دندونپزشک تحویل جامعه دادیم که همه هم کاردرستا... یعنی دندون میکشن یه ماه بری بخوابی پا نشی:) من از الان مشخصات‌شون رو واسه همه اقوام تو سراسر کشور فرستادم که اگه رو کارت ویزیت این اسما رو دیدین نزدیک مطب‌شون هم نشین:) کلی خانوم و آقای دکتر و مهندس از اینجا صادر کردیم... فیلو رفته تو پروژه نمی‌دونم چی چی ساعتی 25 دلار حقوق بگیره و دل ما رو آب بندازه و کلی چیزای فیروزه‌ای بخره واسه خودش.... سیب نیمه عاقلمون هم از رشته‌اش بالاخره نون درآورده حتما... چندتا بچه بلاگر:) بهمون اضافه شده که امید میره نسل بلاگرا رو حفظ کنن و آموزش وبلاگ‌نویسی باید براشون بذاریم تو بیان... فکر کن؟ کلاسای عمه نیکولا برن یا کافه‌چی که از همین الان کلاس گذاشته تو سایتش! یا عمو لافکادیو - ما خیلی خریم مثلا:) جولیک این طرفا نباشه؟- گفته باشم من رو جاستیفای و نیم‌فاصله و جملات کوتاه خیلی حساسما... یا حتی کلاسای اون شباهنگ فوق تخصص در بیگ کیوت دِلیشِز پست گذارنده‌ی پر از عکسِ ُِگیگ گیگ حجم خورنده حتی‌تر! اسمشم شبیه پستاش شد:) بعد حتما این چندتا دیوونه ولگرد تو بیان رو هم پیدا کردیم و فرستادیم برن تحت درمان باشن ان‌شاء‌الله تا بهنام و بدمست دیگه فیلتر نشن؛ که بانو ف برگرده.

یه کم که به عاقبتای بلاگرای امروزی خندیدم، شخصی‌تر فکر کردم. گفتم مثلا میشه احتمال داد باید خبر ازدواجم هم اون وسطا باشه. فکر کن؟ بیام شب عروسی پست بذارم برم. میشه؟ یا حتی پست بذاریم و بریم؟ بعد فکر کردم به پست دختر صددرصد دلخواه من. دیدم اگه طرف بلاگر نبود من چه خاکی به سرم بریزم؟ مثلا شبا دزدکی بیام و پست بنویسم؟ پستای عاشقانه‌ام رو پاک کنم؟ پیش نویس‌شون کنم؟ یا روراستی پیشه کنم و آدرس وبلاگم رو تو شروط ضمن عقد بذارم و بگم من روزی نیم ساعت حق دارم بعد شستن ظرفا و جارو کردن خونه و گردگیری بیام اینجا؟:/ بعد یه کم عمیق‌تر شدم گفتم مثلا حتی‌تر خبر تولد دختر اولم هم تا 5 سال دیگه ممکنه تو یه پست درازناک اینجا نوشته بشه. با مطلع اون شعر غریب ویلیام بلیک. دخترم مو خرماییه. از کجا می‌دونم مو خرماییه؟ خب من موهام مشکیه مامانشون هم احتمالا موهاش مشکیه. اون موخرمایی میشه دیگه:/ با من بحث نکنید! دکتر خوب سراغ دارم. اونو یه کاریش می‌کنیم به وقتش. نگران اون موقع نباشید. انقدر هم الان مامان با تجربه و کم تجربه- سلام بانو-  و در حال کسب تجربه -سلام پریسا خانوم- و خانومای مطلع -سلام نینا خانوم- تو بیان داریم اون وقت اصلا نیازی به هیچی نیست. یه معجون تجویز میکنن می‌دیم مامانش بخوره موهاش خرمایی بشه:)

خلاصه از الان خیال‌تون جمع. ما هستیم و خواهیم بود. بی‌مزد و مواجب. مثل همیشه. بدون حق‌التحریر. بدون حقوق. کارگریه کارگری. مگه اصلا قرار بوده اینجا که می‌نویسی بهت پول بدن؟ چه آدمایی پیدا میشن! 

  • ۹۵/۱۰/۱۴
  • لافکادیو