خودکشی ممنوع
خودکشی مثل بارش تگرگ است. یکباره میزند. چند ثانیهای همه را درگیر میکند و بعد تمام میشود. اگر تگرگهایش درشت باشد چند وقتی آثارش میماند. ماشینی قُر میشود یا شیشه پنجرهای ترک میخورد یا دستی زخم میشود یا شاخهای میشکند. اما مهم این است بعد از مدت کوتاهی همه چیز به حالت سابق برمیگردد. نه از تگرگ خبری میماند نه از آثارش. همه چیز میرود در دره فراموشی و تمام. خودکشی آدمها هم همینطور است. یک لحظه که از دنیا به تنگ میآیند میخواهند همه بفهمند چقدر خسته شدهاند. میخواهند دیده شوند. در معرض توجه باشند. میخواهند برایشان دل یا دلهایی بسوزد. نمیدانند دیگر فرصتی برای دیدن این چیزها نخواهند داشت. نمیدانند آتش که به جان بنزین افتاد بعدش به لباس و پوست و گوشت آنها میرسد. مثل دستفروش جمهوری که چند روز قبل خودسوزی کرد. مثل آن دختری که روی پل عابر توجه میخواست. مثل پسری که امروز در خیابان تکاوران خودش را از پنجره طبقه پنجم انداخت وسط تشک آتشنشانان. خودکشی کار احمقانهای است. اما نه در آن لحظه که انجامش میدهی. لحظهای بعد از انجامش باید از کالبدت بیرون بزنی کمی فاصله بگیری مثلا ده قدم. بعد بدن شعلهورت در آتش را نگاه کنی. به دویدن خودت به اطراف که گویا میخواهی از کار خود کرده فرار کنی توجه کنی. بعد برگردی به کالبدت و تا سوختن آخرین تکهات در خیابان جمهوری بدوی.
+ خودکشیهای وبلاگی هم از این قاعده مستثنی نیستند. کم نیستند بلاگرهایی که خودشان را از بالای بام وبلاگشان پایین میاندازند. عده کمی منصرف میشوند. عدهای فندک را در جیبشان رها میکنند و پنجره را میبندند. اما بیشترشان سرنوشت دستفروش جمهوری را خواهند داشت.
- ۹۴/۱۲/۱۰