لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

هانیه، من را ببخش

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۴ ق.ظ

از وقتی یادم هست در بچگی‌هایم عاشق خرس پاندای عروسکی بودم. همیشه هروقت از جلوی مغازه اسباب‌بازی فروشی رد می‌شدیم چشمم دنبال این بود که از این عروسک‌های پاندای بزرگ دارد یا نه؟ چشمم دنبال این بود که حتی شده از نزدیک ببینمش. حتی دیدنش برایم کافی بود. همه خواهر برادرها می‌دانستند عروسک پاندای بزرگ آرزوی من است. اما دخل و خرج خانواده جوابگوی همچین اسباب‌بازی لوکسی برای آن زمان‌ها نبود. البته آن زمان من این چیزها را نمی‌فهمیدم. دخل و خرج خانواده و لوکس بودن برای دنیای کوچک من کلمات غریبی بودند. هر وقت که هدیه‌ای می‌گرفتم که عروسک پاندای بزرگم نبود در کنار خوشحالی گرفتن هدیه غم بزرگی در دل کوچکم سر باز می‌کرد. تصورم این بود که بهترین بابای دنیا کسی است که برای پسرش عروسک پاندای بزرگی بخرد که همه بچه‌ها به آن حسودی کنند سال‌های سال گذشت و این آرزوی من خاک خورد و گوشه صندوق خاطرات کودکی فراموش شد. اما همیشه در جمع خاطره‌گویی‌های خانوادگی بالاخره یک نفر پیدا می‌شد که آرزوهای کودکی را به یادم می‌آورد. آن وقت‌ها ته دلم احساس گنگی پیدا می‌شد. یادم هست چند سال پیش خواهرم برای شوخی در تولدم یک خرس خریده بود. نه به بزرگی پانداهایی که در بچگی می‌خواستم. نه به همان اندازه اما یادم هست که به من گفت برای همان آرزوی کوچکی که داشتی اما به آن نرسیدی.

چند روز پیش خبر تلخی را در تلگرام خواندم. با کلی عکس‌های وحشتناک که با علامت مثبت هجده و بیماران قلبی نبینند علامت‌دار شده بود. آنقدر اتفاق وحشتناک بود که نمی‌شد حتی تصورش کرد. نمی‌شد به عکس‌ها نگاه کنی و خشم و ترس و وحشت سراسر وجودت را فرانگیرد. میان همه آن عکسها این عکس بود که بدجور دل من را آزرده کرد. من هیچ‌وقت شک نداشتم که بهترین بابای دنیا کسی است که برای بچه‌‌اش عروسک پاندای بزرگی بخرد که بتواند هم‌بازی صبور و سربه‌زیر کودکی‌هایش باشد. اما وقتی این عکس را دیدم با خودم گفتم لافکادیو! حالا چطور می‌توانی در چشم‌های هانیه زل بزنی و باز هم بگویی باور کن بهترین بابای دنیا کسی است که برای بچه‌اش عروسک پاندای بزرگ میخرد.

  • ۹۵/۰۲/۰۵
  • لافکادیو