آخرش هندسه رو هم افتادم!
این هفته پر از کابوس و رویا بود. جمعه شب چشمام رو بستم و خوابیدم و صبح که باز کردم دیدم وسط مدرسه و کلاس و حیاط و تخته سیاه بیدار شدم. سر کلاس هندسه بچههای سوم کامپیوتر بودم. درسشون جلوئه و جلسه اول هم نخواستم درس بدم. بهشون گفتم کسی هست تو کلاس وبلاگ داشته باشه؟ از کلاس هجده نفری فقط یکی وبلاگ داشت. گفت آقا کتابهای مذهبی میذاریم رو وبلاگمون برای دانلود. گفتم کیا علاقه دارند طراحی سایت یاد بگیرن؟ بیشترشون دستاشون رو بالا بردن. گفتم میدونید داشتن وبلاگ و مدیریت کردنش خیلی شبیه کار مدیریت سایته؟ اگه دوست دارین سایت راه اندازی کنید خیلی خوبه با وبلاگ داشتن کارتون رو شروع کنید. همهشون مشتاق شده بودند. یکی از بچهها رو آوردم پای تخته و روی گوشیش مراحل رو یاد دادم تا همه تو بلاگفا وبلاگ ساختن رو یاد بگیرن. قرار گذاشتیم هرکس تو هر موضوعی که علاقه داره ده تا مطلب روی وبلاگش بذاره و بعدکه وبلاگش آماده شد آدرسش رو به من بده. تهش هم گفتم کسایی که بتونن مدیریت وبلاگ رو خوب یاد بگیرن دو نمره بهشون میدم. چشماشون برق میزد. همه داشتن از رفیقشون که وبلاگ داشت راه و چاه رو میپرسیدن. زنگ که خورد چندتاشون تا دفتر دبیرا همراهم اومدن. آخرین لحظهها تو چشماشون که نگاه کردم دیدم چندتا وبلاگنویس به زودی به دنیا اضافه میشه. چندتا وبلاگنویس که احتمالا دیگه نمیتونن دل بکنن از دنیای آدمهایی که نوشتن رو انتخاب کردن. شایدم یه روزی پست اول بعضیاشون بشه: یادش بخیر، یه روز پاییزی سرد و برفی بود، آقای لافکادیو وسط سال به مدرسهمون اومد، سر کلاس هندسه سوم بودیم. شاید باورتون نشه اما دو نمره تشویقی منو به این روز انداخت.
- ۹۵/۰۹/۰۳