آخرین اختلاس!
هشتصد و پنجاه و یک میلیون و چهارصد و هفتاد و دو هزار!
عددهای بزرگ عددهای عجیبی هستند. عددهای کوچک هم عددهای گمی هستند در زندگی ما. مثلا اگر داخل ورزشگاه شهر لندن نباشید و مسابقه دوی صدمتر را تماشا نکنید اصلا 9.36 صدم ثانیه برایتان معنا پیدا نمیکند. صدم ثانیه حتی به اندازه فشار دادن همین کلید دال روی صفحه کیبورد هم نیست. خیلی کمتر است. خیلی. مثلا فرض کنید در مترو هستید. یک آقا یا خانومی با شتاب دومتر بر ثانیه میدود داخل واگن و دری که تا نیمه بسته شده دوباره باز میشود و یک آقا/خانوم دیگری هم در بلندگو اعلام میکند مسافرین گرامی لطفا مانع بسته شدن دربهای قطار نشوید. آیا شمایی که در داخل مترو هستید متوجه این چندثانیه از دست رفته میشوید؟ مسلما خیلی از ماها نمیشویم. ما به آن آقا یا خانمی که اینطور خودش را با پرتاب دو امتیازی به داخل مترو رسانده لبخند میزنیم و میدانیم او چند ثانیه از وقت ما را دزدیده اما پرتاب خوبی داشته است. همین و امیدواریم خودمان هم یک روز به چنین مهارتی در پرتابهایمان برسیم. عددهای کوچک همیشه با همین بیاعتنایی ما همراه بودهاند. ولی این فقط عددهای کوچک نیستند که ما را گول میزنند. عددهای بزرگ هم ما را سردرگم میکنند. مثلا همین اختلاسهای اخیر که ما چند ماه زور زدیم بتوانیم بفهمیم سه هزار میلیارد چندتا صفر دارد. آنقدر عدد عدد بزرگی است که آدم دمپرش هم نمیتواند بشود. درکش هم نمیتواند بکند. فهمش هم ایضا. خب ما در برخورد با چنین عددی چه کردهایم؟ چه کردهاید؟ جز همان لبخند کمرنگ گوشه لبمان و فکاهیهایی که در مترو برایش ساختهایم؟ ما چون تا به حال در زندگی با چنین رقمی مواجه نشدهایم برایمان سخت است عمق فاجعه را اندازه بگیریم. مثل زمانی که شما بالای یک دره عمیق ایستادهاید و فقط با یک نگاه سطحی به پایین، آن هم برای اینکه ترسو شناخته نشوید سرتان را میدزدید نفستان را از دهانتان با فشار بیرون میدهید و میگویید عجب جاییه! یا چه عمیق! همین. اصلا وقتی میشنوید نزدیکترین ستاره به زمین 4.3 سال نوری از ما فاصله دارد چه فکری میکنید با خودتان؟ سرعت نور 300000000 متر بر ثانیه است. 4.3 سال نوری یعنی مسافتی که نور با آن سرعت عجیب و غریبش در طی 4.3 سال میتواند برود. یک چیزی در مایههای 40000000000000000 متر. خودتان را خسته نکنید 16 تا صفر دارد. خب درک ما از این فاصله چیست؟ مسلما ما نمیتوانیم درکی از این فاصله داشته باشیم. چون حتی اگر بنشینیم فاصله مرکز کشورهای جهان را با تهران خودمان بسنجیم به عددهای مثل13000000 متر میرسیم که نهایتا هفت تا صفر دارد و شانزده هفده ساعت با ما فاصله -دوستانی که در ولایت سیدنی هستند خوب این را درک میکنند- حالا مقایسه کنید با آن فاصله نجومی که تازه اگر با سرعت نور طی شود ما چهار سال و تقریبا چهار ماه دیگر به آن ستاره خواهیم رسید. حقیقتا قبول کنید ما نمیتوانیم این اعداد را فهم کنیم. فقط خودمان را با محاسبه این فاصله گول میزنیم تا ترس برمان ندارد. اصلا رمز استفاده از نماد علمی در نوشتن اعداد به نظرم همین است. ما مینویسیم 108×3 تا نفهمیم سرعت نور چیست. ما مینویسیم 4.3 سال نوری تا نفهمیم چقدر در این دنیای بزرگ تنهاییم. ما ابعاد کوچکتر از 9-10 را نانو مینامیم تا راحتتر با آن کنار بیاییم. راستش این است که ما آدمها هر چقدر که جلوتر رفتهایم به یک چیز پی بردهایم آن هم کوچک بودن خودمان در مقابل خلقت عظیم این جهان است. مثل یک شهاب کمرنگ در یک شب طولانی و پر ستاره. ما در این عالم آن شهاب کمرنگ هستیم.
خب از لحاظ روانشناسی کار خوبی است. اصلا اگر با این مسائل کنار نیاییم چطور میتوانیم زندگی کنیم. اما اینکه همین عددها دیگر خیال ما را آنقدر راحت کردهاند که هیچ بزرگی و کوچکیای به چشممان نیاید جایی است که کمیتمان لنگ میزند. ما همیشه دروغهای کوچک را ندیدهایم. خودمان را به کوچک بودنشان دلخوش کردهایم. گناهان بزرگ را نابخشودنی دانستهایم و هیچوقت زحمت برگشتن به خودمان ندادهایم. ما آدمها بدجور افتادهایم به جان حقایق خیلی بزرگ و خیلی کوچک زندگیمان. یک عدهمان حقیقت خدا را باور نکردیم که همه جا هست و حاضر است و منکرش شدیم. منکر خیلی بزرگ بودنش. منکر امکان همهجا بودنش. ترسمان این بود خدا در تنهاییهایمان در افکارمان هم هست و چه کسی منکر ترس عظیم پنهان در پشت این حقیقت است؟
من همین امروز خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دو راه بیشتر ندارم. یکی اینکه بنشینم این عدد هشتصد و پنجاه و یک میلیون و چهارصد و هفتاد و دو هزار را درک کنم. یکی هم اینکه با خودم رو راست باشم. بگویم خب ما در همین دنیا زندگی میکنیم دیگر. واحدهای بزرگتری هم هستند برای گفتن این عدد که انقدر آزار دهنده نشود. مثل ساعت، روز، ماه و حتی سال. که این عدد بزرگ را در یک 9855 روز ساده خلاصه کنند. من هم شب راحت بخوابم و بگویم 324 ماه گذشت و خودم را درگیر هیولای آن بالا نکنم. من 27 سال است این راه را انتخاب کردهام. در عوض شبها راحت میخوابم. من نمیتوانم یک لحظه فکر چنان عدد بزرگی را هم در سرم داشته باشم. فکر اینکه یک روز جایی با چنین حجم عظیمی از لحظهها روبرو بشوم که در قبالشان مسئولم. در قبال آنها باید پاسخگو باشم. تمام لحظههایی که اذان صبح را شنیدهام و پتو را کشیدهام روی سرم و گفتهام فقط چند دقیقه دیگر. تمام وقتهایی که در مترو آن آقایی بودهام که چند ثانیه دیگران را دزدیدهام. تمام لحظههایی که دروغهای کوچک را در لحظههای کوچک جا دادهام و به فراموشخانه ذهنم فرستادهام. تمام آنوقتهایی که با لحظههای قبلشان با روزهای قبلشان هیچ فرقی نداشتهام. تمام لحظههایی که من گفتهام بعدازظهر جمعه است و آدم که آخر هفتهاش را نباید خراب کند و نشستهام روی کاناپه و گرم روزمرگی شدهام. من میترسم برای تمام آن لحظهها جوابگو باشم. پس میروم سراغ عددی که وجدان درد کمتری داشته باشد.
+ عکس برای دوربین موبایل قدیمی لافکادیو است. کیفیت پایین عکس به کیفیت بالای بربریهای 3 سال پیش در.
- ۹۴/۰۸/۲۰