لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

آرزوهای بزرگ

جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ق.ظ

تازگیها تو پیاده‌رو که راه میرم با خودم حرف می‌زنم. همیشه با خودم حرف می‌زدم. اما هیچ‌وقت انقدر بلند نبوده. می‌دونم حالم بده. می‌دونم دیدن دختر پسرایی که گوشه گوشه خیابون مظفر جیک تو جیک هم نشستن و از هر دری برای هم تو سرمای غروبای زمستون حرف می‌زنن یه بخشی از این آتیشیه که تو دلمه. اما همه‌اش نیست. اصلش نیست. خود جنس یه جای دیگه است. درد یه چیز دیگه است. عشق درد نیست. عشق درمونه. درد نبودن عشقه. امروز رفتم مرکز تبادل کتاب. حدود ساعت 8 بود. جای دنجیه اما حال من رو که خوب نکرد. حس کردم کتابا اونجا شاد نیستن. من از سفیدی زیاد دیوارا و بلندی زیاد سقف حس خوبی نداشتم. کتابا به نظرم هنوزم باید تو قفسه‌های قهوه‌ای باشن. قفسه‌های چوبی قهوه‌ای. کتابای مرکز تبادل شاد نبودند. اینو از برگ برگ‌شون خوندم. سرگذشت غم‌انگیزی دارن کتابای اونجا. کاش می‌شد دست همشون رو گرفت و آورد خونه تا برن تو قفسه‌های چوبی واقعی. برن تو خونه‌هاشون.

+ یه روز دستت رو می‌گیرم می‌ریم همین کتابخونه قدیمی. انقدر کتاب برای خوندن داریم که مجبوری پا به پام عینکی بشی...نزدیک بین بشی...پیر بشی.

  • ۹۴/۱۲/۲۱
  • لافکادیو