لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

آش VS کتاب

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ب.ظ

مگی: کارت زیاد تا نزدیک‌های ازدواج کشیده شده؟

سوزان: یه چندباری-همیشه هم با اون‌جور آدم‌هایی که موهای پدرمو سفید می‌کنن. یه جاززن دیوونه‌ی افسرده، یه سرباز فراری، و یه کشیش خلع لباس شده.

مگی: پسر، تو احتمالا باید از مردم عادیِ تو شهر متنفر باشی.

سوزان: اگه بخوام تو زندگی خودمو محدود کنم یه کسیو می‌خوام که-

مگی: وضعیت مشخص داشته باشه و موفق باشه-

سوزان: نه. من یه خرده ماجراجویی می‌خوام.

مگی: [به سرعت موافقت می‌کند] منظورِ من هم همین بود. یه آدم با وضعیت مشخص و موفق نمی‌خوای.

سوزان: راستش اینه که آدم هیچ‌وقت نمی‌دونه چی می‌خواد. آدم فکر می‌کنه یه جور آدمِ مشخصو می‌خواد و بعد یکیو می‌بینه که هیچ‌چی از چیزهایی که می‌خواسته رو نداره و بدون هیچ‌ دلیلی عاشقش می‌شه.

***

+ در راستای پست گردگیری کتابخانونه رسیدم به نمایش‌نامه‌ها، حقیقت اینه بیشتر از جلو بردن کار مشغول خوندن چیزای قدیمی شدم. بیست درصد کار بیشتر جلو نرفته! دیالوگ‌های بالا از نمایش‌نامه "از این آب ننوشید" نوشته وودی آلن. احتمالا امروز چندتا پست دیگه راجع‌به ازدواج  از بیانات آقامون وودی آلن بذارم.

+ آن مادر مهربان با کاسه آش آمد.

  • ۹۴/۰۹/۰۴
  • لافکادیو