لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

از رنجی که می‌بریم

شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ

خیلی سخته آخرین کسی که تو دنیا، تو رو با تمام وجودش دوست داشته، یا حتی اگر هم این‌طور نبوده در ظاهر به عنوان کسی که این مسئولیت رو قبول کرده در کنارت بوده بره. خیلی سخته تنها کسی که طعم اولین به آغوش کشیدن یا حداقل گرم‌ترین به آغوش کشیدن رو باهاش تجربه کردی دیگه کنارت نباشه. خیلی سخته که تنها کسی که تمام وجودت رو باهاش شریک شدی، همه زیبایی‌هات رو براش کنار گذاشتی دیگه نباشه. خیلی بده که آدمی که وقتی نگاهش می‌کردی و وقتی نگاهت می‌کرد همیشه احساس جوونی با خودت می‌کردی، همیشه می‌دونستی اون تو رو با همون زیبایی‌های یه دختر بیست و چند ساله تو خاطرش داره و برای اون دختر و این زن احترام قائله امروز دیگه نباشه. خیلی سخته توی خیابونی قدم برداری که روزی دستت رو به دستش داده بودی و با غرور کنارش تو همین خیابون قدم می‌زدی. اون روزی که دست فروشا تو رو و اون رو مخاطب خودشون قرار می‌دادن. اون روزی که جنسای بازار درست اندازه قد و قامت دختر بیست و چندساله‌ای بود که لبخند مهم‌ترین وظیفه‌اش توی زندگیش بود. خیلی بده تو دورانی که نه بیست وچند ساله‌ای، نه زیبایی، نه لبخند بر لبات داری، تنها کسی که این چیزها رو با تو تجربه کرده دیگه نباشه و تو نگاه آدمای دیگه یه پیرزن چروکیده و خسته و کسل کننده باشی که مدام دندونای مصنوعیش رو فراموش می‌کنه و یادش میره نوه‌ی دومش اسمش فاطمه است، نه نرگس. خیلی بده تو روزایی که نیاز داری اون یه نفر کنارت باشه و بهت بگه: خانوم شما واسه ما هنوز همون دختر شیطونی که دامن گلدار می‌پوشید و وسط پارک یهویی می‌پرید بغل ما، دیگه نباشه. خیلی سخته تنها حافظه‌ای که تو رو اینجور به یاد میاره زیر خروارها خاک در حال پوسیدن باشه. خیلی سخته اون یه نفر دیگه نباشه و تو مجبور شی اونی باشی که باید ادامه بده.

آدم‌های شهودی وقتی کنار خیابان کوله‌شون رو روی دوش‌شون انداختن و عرق باشگاه هنوز روی شقیقه‌شون مونده و خشک نشده می‌تونن تمام سر و صدای خیابون، آدمها، ترافیک، مرد موزفروش و پسرک شال‌فروش رو فراموش کنن و غرق شن تو قصه‌ای که تا به حال اون رو زندگی نکردن. قصه‌ی پیرزن تنهایی که از کنارشون رد شده و یک آن رفتن تو اتاق خاطراتش. یک آن پرت شدن تو عمیق‌ترین دردا و خواهش‌ها و افسوس‌هاش. یکی از رنج‌های آدمای شهودی تو زندگی همینه. که می‌تونن زندگی‌های نکرده رو تو خیال‌شون زندگی کنن. احساسات تجربه نکرده رو تو خیالات‌شون با همون واقعیت و عمق دردناک‌شون لمس کنند و بعدش بگن چقدر تلخ بود و چشماشون دو دو بزنه که یه روزی تو همین خیابون، همین حسرت‌ها براشون تکرار میشه و اون روز چه روز تلخی میشه.

+ هیچ‌وقت تو عمق نگاه آدم‌های میان‌سال دقیق نشید. چیزی که دنبالش هستید اونجا نیست.

  • ۹۵/۰۹/۲۰
  • لافکادیو