لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

استاد عشق

سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۴۹ ب.ظ

کاپشن عجیبی تنش بود. زیپ کاپشنش را پایین نکشید. گچ را برداشت و روی تخته همان آغاز خاص خودش را نوشت. به نام خداوند اعداد. چند لحظه پشت به ما مکث کرد. خوب یادم هست که ما لشگری جنگ زده بودیم که از دهه شصت می‌آمدیم. سربازانی بودیم که صدای انفجار در گوش‌هایمان مانده بود. با عملیات نظامی آشنا بودیم. می‌دانستیم آژیر وضعیت قرمز و زرد و سفید به چه معناست. می‌دانستیم کور می‌زنند یعنی چه. می‌دانستیم چند لحظه دیرتر خاموش کردن لامپ اتاق می‌تواند نقطه پایان یک خانواده چند نفره باشد. آداب پناهگاه و ترس و سکوت را زودتر از چیزهای دیگر به ما یاد داده بودند. ما از دست دادن را در بچگی با گوشت و پوست و استخوان حس کرده بودیم. از دست دادن آغوش پدر، از دست دادن مهر مادر و از دست دادن دوستان مدرسه‌مان را ولی نه به خاطر رفتن به شهری دیگر! حالا همه‌مان در آن مدرسه تنها امیدی که داشتیم زنگ ریاضی بود. زنگی که آقای معلم سیبیلویش ما را به دنیاهای مختلف می‌برد. به ما محبت یاد می‌داد و شریک تنهایی‌هایمان می‌شد. برای چند ساعت حس می‌کردیم دیگر جنگ زده نیستیم. فقیر نیستیم. پایین شهری نیستیم و بعضی‌هایمان حس می‌کردیم حتی دیگر بی‌پدر هم نیستیم. آن روز وسط قصه‌هایی که از دنیای اعداد و اشکال برایمان می‌ساخت پچ‌پچی در کلاس بود. چرا در این هوا کاپشن‌اش را درنمی‌آورد؟ او که همیشه آستین‌هایش را بالا می‌زد و گچ را با مهارت از انتهای کلاس روانه جاگچی پای تخته می‌کرد و بچه‌ها یک صدا فریاد می‌کشیدند هورا... آن روز نه آستیی بالا زد نه گچی پرتاب کرد. کلاس که تمام شد یک جمله گفت و رفت: بچه‌ها فراموش نکنید. هیچ‌چیز را فراموش نکنید. فردایش در مدرسه پیچید که وقتی از کلاس‌ ما رفته کاپشن مدیر را پس داده و با پیراهن مشکی زیرش راه افتاده سمت در مدرسه. یکی از بچه‌ها شنیده بود که از مدیر خواهش کرده به بچه‌ها چیزی نگویید. جمله آخرش این بوده: این بچه‌ها خودشان دایره المعارف غم‌های عالمند.

+ تقدیم به آقای رنجبر و تمام معلم‌هایی که یک نسل جنگ زده را با عشق‌ بی‌کرانشان نجات دادند. 

++ من معلم نیستم. لطفا تبریک‌هایتان را برای معلم‌های واقعی زندگی‌تان ارسال کنید. 

  • ۹۷/۰۲/۱۱
  • لافکادیو