لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

اونم کفشه منه، آره!

شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۵ ق.ظ

گفتم استراحت کنید. خودشون می‌دونن حق ندارن گوشی دربیارن سر کلاس من. با این حال این "س" که شاگرد اول کلاسم هست داشت هی با دفترش ور می‌رفت. دیدم مشکوک می‌زنه صداش کردم. دفتر رو جمع کرد که بیاد. گفتم با دفتر بیا. اومد و کلی خندیدم به کارش. یاد دوران دبیرستان خودم افتادم که سر کلاس زبان فارسی آقای خدایار می‌رفتیم اتاق پینگ پنگ. یکی از بچه‌ها که راهش ندادیم تو اتاق رفت آقای خدایار رو صدا کرد. اومده بود پشت در هر چی در می‌زد ما می‌گفتیم همین الانشم زیادیم راهت نمی‌دیم! تا اینکه گفت من آقای خدایارم:/ یاد اون روزایی که سر کلاس ریاضی می‌نشستیم ته کلاس با محمدرضا و شیمی مورتیمر می‌خوندیم. یاد اون روزی که وقتی معلم زبان‌مون آقای نیکبخت برگشت سمت تخته یهو همه‌مون دکمه‌های یقه پیراهن‌مون رو بستیم و ساکت موندیم ببینیم چی کار می‌کنه؟ دانش‌آموزا بعضی وقت‌ها نیاز دارن شیطنت کنن. نیاز دارن از قانونایی که براشون چیدیم فرار کنن. یه لذت‌هایی تو این کارها هست که تو هیچ‌چیز دیگه‌ای تو دنیای مدرسه نیست. لذت دست پیدا کردن به سوالای امتحان. لذت شونه و ژل خریدن تو روز معلم برای معلم ادبیاتی که کچله! لذت با اسم مستعار در مورد اخلاقای معلما نوشتن تو روزنامه مدرسه! حواسش نبود. عکس رو که گرفتم گفت آقا چرا عکس گرفتین؟ گفتم تا اولیات که اومدن بهشون نشون بدم دسته گلشون سر کلاس چطوری درس می‌خونه! خندید و گفت آقا نشون ندی یه وقت؟ 

  • ۹۵/۱۱/۰۹
  • لافکادیو