اگر از احوال ما بپرسید...
چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ق.ظ
ساعت دوازده و خوردهای شبه. پشت پنجره بارون داره خودش رو با ریتم تندی به شیشه میکوبه. درست وسط یه شب کاملا تابستونی، هوا کاملا پاییزی شده. انگار یه روز خوب پاییزی رو از وسط آبان کشیدن بیرون و جا کردن وسط دل تابستون تا از ناامیدی دق نکنیم؛ که دووم بیاریم. که یادمون بیاد یه روزایی تو چالههای آب بارون وسط پیادهرو با شالاپ شولوپ میدوییدیم و میخندیدیم. که از باقالیفروش کنار خیابون یه پیشدستی باقالی تند و فلفلی میگرفتیم. که یادمون بیاد روزای خوب هم تو زندگیمون بودن. مثل 27 فروردین 95. مثل 7 خرداد 95. مثل اول آذر 95. مثل 22 اسفند 95. مثل.... مثل خیلی روزای خوب دیگه که توش کم یا زیاد خندیدیم و شب وقتی میخواستیم سرمون رو روی بالش بذاریم پشت پنجره بارون داشت خودش رو با ریتم تندی به شیشه میکوبید و ما حالمون "خوب" بود.
- ۹۶/۰۴/۲۱