لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

باقری

شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۳ ق.ظ

سر هر کلاسی یه باقری هست. نمی‌دونم چرا همیشه باید باشه. فقط یادمه از همون اول که خودم دانش‌آموز بودم تا الان که معلم شدم همیشه یکی بوده. سر هر کلاسی که می‌رم دنبالش می‌گردم. بین اسامی، موقع حضور غیاب، وقتی می‌خوام سوال بپرسم و وقتی قراره بین بچه‌ها انگیزه ایجاد کنم با مثبت دادن. باقری یه گوشه کلاس نشسته. بی‌انگیزه. بدون هیجان. با یه نگاه خیره و ثابت به یه گوشه کلاس. به سطل آشغال یا به تخته. انگاری هست اما نیست. انگاری می‌شنوه اما نمی‌شنوه. انگاری می‌بینه اما نمی‌بینه. انگاری صدها کیلومتر تو عمق خودش فرو رفته و اون ته به گل نشسته. جریمه نمی‌نویسه. اما پررو نیست. سرش پایین و صداش درنمیاد. وقتی ازش درس می‌پرسم بلد نیست اما سرش پایین و صداش درنمیاد. وقتی بهش میگم باقری گرفتی مطلب رو؟ یه نگاه به تخته می‌اندازه و سرش رو تکون میده. نگرفته اما دنبال دردسر نیست. هر کلاسی یه باقری داره. یه باقری که بقیه بچه‌ها دستش بندازن. که اگه از یه روزی به بعد دیگه مدرسه نیاد هیچ‌کس نمی‌پرسه پشت این نیمکت یه دانش‌آموز نبود؟ هیچ‌کس نگران نمیشه اون پسره که سوئیشرت آبی می‌پوشید همه‌اش تو خودش بود کجاست؟ هیچ معلمی تو دفتر معلم‌ها ازش اسم نمی‌بره. توی هر کلاس درسی یه باقری هست که بعد از مدرسه میره سر کار. یه باقری که هیچ کاری نمیشه براش کرد. فقط باید نشست و سوختنش رو نگاه کرد. سوختن استعداد و انگیزه‌هایی که کاری براشون از دست هیچ کسی برنمیاد.

+ حاصل چهل سال یقه جر دادن‌مون این شده.  

  • ۹۵/۰۹/۲۰
  • لافکادیو