با روانشناسهای پولکی درد و دل نکنید
دشمن به شهر رسیده بود. داشتن خیابونا و کوچهها رو میگشتن. یه قلعه داشتیم. من اسلحه و مهمات نداشتم. دویدم سمت قلعه تا از اسلحهخونه مهمات بگیرم. پلههای مارپیچ قلعه رو بالا رفتم و توی سالن به یه اتاق رسیدم که یه پسر داخلش بود. یه دفعه دیدم سعید رفیقم هم پشت سرمه. پسره رو به سعید کرد و گفت چی میخوای؟ سعید گفت ژ-3. تو دلم بهش خندیدم و گفتم آخه خنگ الان ژ-3 به چه کاری میاد. جنگ شهری شده. اومدن تو چند متریمون. یه دونه یوزی روی یه جعبه مهمات بود. به پسره گفتم من اینو برمیدارم. بعد رفتیم تا فشنگ برداریم. یه دفعه سعید و پسره غیبشون زد. تنها موندم. جعبه مهمات رو باز کردم دیدم چندتا فشنگ بیشتر توش نیست. اونم واسه هفت تیر. همونا رو برداشتم و هفتتیرم رو پر کردم و گذاشتم پشت کمرم. تا از قلعه بیرون زدم دیدم سربازای دشمن که شبیه انگلیسیهای قدیم لباس پوشیده بودند چندتا از سربازای ما رو اسیر کردند. پشت یه تخته سنگ قائم شدم. فرماندهشون یه آدم هیکلی قدبلند بود. باید اونو میزدم و سعی میکردم باقیشون رو فراری بدم. از پشت تخته سنگ پریدم بیرون و رسیدم به حلقه سربازا که دور فرماندهشون بودن. یوزی رو کشیدم تا همه رو بکشم. اما تفنگم گِل پرتاب میکرد تو صورتشون. ترسیده بودم. همهشون با تعجب خیره شده بودن به من. کارم تموم بود. تنها امیدم این بود که حداقل مفت نمیرم. هفتتیر رو کشیدم تا فرمانده رو که تو یه متریم وایساده بود و سعی داشت داد بزنه بکشیدش رو بکشم. هفت تیر رو آوردم جلوی صورتش اما هرچی شلیک کردم فقط صدای چکوندن ماشه اومد. هیچ تیری شلیک نشد.
تو خدمت که بودم تیراندازیم خوب بود. ژ-3 رو چشم بسته باز میکردم و میبستم. با کلت هم کار میکردم. یادمه اون روزا با یکی از سربازای شیرازی گردان مینشستیم چشمامون رو میبستیم و شروع میکردیم به مسابقه دادن برای باز و بسته کردن کلت. اون خیلی سریعتر بود. اما منم کارم رو تموم میکردم. میخوام بگم که خوب بلدم چطور با اسلحه کار کنم. نمیدونم چرا تو خوابم اینجوری میشه.
- چهجوری؟
- همین دیگه. من هروقت خواب میبینم که کسی میخواد بهم حمله کنه یا دشمنی جلوی روم وایساده و بخوام برای کمک به دیگران یا نجات خودم از اسلحه استفاده کنم هرکاری میکنم شلیک نمیکنه. تمام عمرم بدترین خوابام خوابهایی بوده که اسلحه داشتم اما نتونستم ازش استفاده کنم. به نظرت یعنی چی؟ چرا اینطوری ام؟
کتاب مشاوره شغلیش رو گذاشت کنار و گفت خیلی علت میتونه داشته باشه. اما شاید بشه گفت خشونت برای تو جواب نمیده. نباید سعی کنی از خشونت برای جلو بردن کارات استفاده کنی. یه چیز دیگه هم هست. شایدم دلیلش این باشه که تو همیشه لحظه آخر نمیتونی دیگران رو تنبیه کنی و میبخشیشون. با اینکه مستحق مجازات هستند و میشه تنبیهشون کرد اما تو تو لحظه آخر نمیتونی نبخشیشون.
راست میگفت. هردوتا جنبه به نظرم قابل تأمل بود.
- پنجاه تومن میشه.
- چی؟
- الان ترم چهارم هستم. یادت که نرفته. از ترم چهارم مشاوره پنجاه تومنه.
- ۹۵/۰۵/۱۹