لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

با روانشناس‌ها ناهار نخورید

سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۳ ب.ظ

قرار بود برای کلاس تاریخ، نمایش بازی کنیم. معلم دوره های تاریخی رو تقسیم کرده بود و بچه ها هم گروه‌بندی شده بودن. گروه اول اجراش خسته کننده بود. ما گروه دوم بودیم. تو خونه برای هرکسی با چیزایی که دم دست بود لباس و کلاه درست کردم. یه متنم نوشتم که هرکسی باید دیالوگ‌های خودش رو حفظ می‌کرد. بخش محمدعلی‌شاه تا اعدام شیخ فضل‌الله نوری برای ما بود. زنگ پرورشی که تموم شد تو کلاس موندیم تا تمرین کنیم. من سرگروه بودم. نقش محمدعلی شاه رو خودم بازی می‌کردم. تاجشم خیلی خوب درست کرده بودم. یه جوری که واقعن مثل تاج سلطنتی بود. دوست هم‌میزیم که نقش وزیر رو داشت گفت فلانی این تاجه خیلی قشنگه. کاش منم می‌تونستم بذارمش تو نمایش. هم‌میزی بودیم دیگه. نمی‌شد کاری نکنم. برداشتم نمایش‌نامه رو خوندم دوباره. گفتم عیب نداره. ببین قبل محمدعلی‌شاه مظفرالدین شاه بوده. یه صحنه اضافه می‌کنیم که مظفرالدین شاه داره می‌میره و برای پسرش وصیت می‌کنه. اونجا نقش مظفرالدین شاه رو تو بازی کن تاج خوشگله رو هم بذار. خوشحال شد. نمایش رو تموم کردیم. صحنه آخر طناب اعدام گردن شیخ فضل الله بود و اون جمله معروف "مشروطه‌ای که از دیگ پلو سفارت انگلیس بیرون آید به درد ما ایرانی‌ها نمی‌خورد!" رو هم گذاشتیم همونجا شیخ بگه. شیخ رو هم خودم بازی می‌کردم. یه طناب یک متری برده بودم انداخته بودم گردنم. بچه‌ها تو صحنه آخر کلی خندیدن. اما همه اینا رو گفتم که: از هفته بعدش هرگروهی اومد نمایش اجرا کنه اولش یه صحنه از دوران پادشاه قبلی رو هم اجرا می‌کرد. تا جلسه آخر هربار که این اتفاق تکرار می‌شد ما دوتایی می‌زدیم زیرخنده.

+ خاطره خواهر کوچیکه است. سر ناهار تعریف کرد. حواسم پرت شد. بشقاب ماکارونی با ته دیگ سیب‌زمینیم رو درک نکردم. پتانسیل کارگردان تئاتر شدن رو داره ولی فعلا داره روانشناسی میخونه.

+ برادر، خواهر! فقط گوشی فروشی است. اونم به سرباز. لپ تاپ رو لازم دارم.

  • ۹۴/۰۹/۱۰
  • لافکادیو