برای همه تاوان ندادهها...
جک پاچید تو دیوار. نه من نه دیو فکرشم نمیکردیم. ولی امیلی واقعا زدش. باورمون نمیشد این همون دختره نحیف و ریزیه که سه سال بود هروقت جک از راه میرسید سرخ میشد. خیال میکردیم نهایت دو تا فحش و یه کمی اشک پایان ماجراست. بعدشم کنار هم یه سیگار میکشیم. تا جک بخواد خودش رو از روی زمین جمع و جور کنه امیلی به دیو گفت سیگار داری؟ دیو با ترس سیگار رو بهش داد و وقتی گذاشتش روی لبای کوچیک و سرخش من بی اختیار فهمیدم باید با فندکم روشنش کنم. تو اون لحظه حتی نیاز نداشت که بهم دستور بده برای این کار! بعدم راهش رو کشید و رفت کنار بارانداز وایساد تا سیگارش تموم بشه. چند تا ملوان از دور براش دست تکون دادن و هورا کشیدن. سیگار کشیدن تو بارانداز برای یه خانوم کار معمولی نبود. پسر بیچاره رو بلند کردیم و تا بالای پل همراهش رفتیم. جک باید تاوان میداد. هر سهمون به عنوان بهترین دوستاش روی این موضوع توافق داشتیم. البته دلایل امیلی با ما فرق داشت! نمیشد بذاریم فردا با اون دختره پولدار سوار بزرگترین کشتی تفریحی جهان بشه و بره آمریکا و ککش هم نگزه. باید میفهمید که وقتی یه دختر دوستت داره تنها راهی که برات میمونه اینه که دوستش داشته باشی! سوار تاکسی که شد از اون بالا به امیلی زل زدم. صحنه عجیبی بود. انگار با دود سیگار داشت تمام سلولهاش رو از حاطرات جک خالی میکرد. فکر نکنم هیچ مردی با یه سیگار بتونه چنین کاری رو بکنه. به خصوص جک. تاکسی که راه افتاد دیو زد به پهلوم و گفت خب؟ گفتم چند تا آبجو بگیر بریم پیش امیلی.
- ۹۷/۰۲/۰۴