لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

بیات نشود دوست داشتن‌هایمان!

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ب.ظ

تو راه رفتن به سر کلاس بودم که یادم افتاد اولین باره تو دهه محرم دارم میرم سر این کلاس. با خودم گفتم ده دقه برای بچه‌ها در مورد یه موضوعی صحبت کنم. یه چیزی بگم. معلم‌ها همه‌شون وبلاگ‌نویسایی هستن که پست‌هاشون رو تو اون ده دقه‌های اول هر کلاس می‌نویسن دکمه ثبت رو می‌زنن و امکان ویرایش هم ندارن. تو همون لحظه هم تو نگاه شاگرداشون لایک و دیسلایک‌هاشون رو می‌گیرن. نظراتشون رو می‌شنون و جواب میدن. چندتا پله تا کلاس بیشتر نمونده بود. در رو باز کردم مبصر برپا داد و رفت تو ردیف خودش وایساد. کیفم رو گذاشتم روی میز و برگه حضور غیاب رو گذاشتم کنارش. برگه جا نداشت. هنوز دفتر نمره مدرسه آماده نشده. گیر دادم به الف و گفتم این وضعیت برپا نیست. مرتب وایسا پسر. یه نگاهی به پیراهن مشکیا و پیراهن فرمای مدرسه که تن بچه‌ها بود انداختم و گفتم بفرمایید.

به نام خداوند اعداد.... تسلیت میگم به همه شروع ایام محرم رو و امیدوارم تو این دهه تو این ماه کنار پوشیدن پیراهن مشکی و کنار سینه‌زنی و هیئت رفتن و تکیه رفتن و شب‌ها تو حسینیه اشک ریختن کاری کنیم محرم ما همراه بشه با آگاهی. یه درس کوچیکی هر محرم از اتفاق بزرگی که افتاده و هیچ وقت نمی‌تونیم کامل درکش کنیم بگیریم و بذاریم کنار و بگیم همین برای امسال ما کافیه. یه درس کوچیک که تمام اون سال رعایتش کنیم. قول بدیم انجامش بدیم و ترکش نکنیم. اگه ده تا محرم اینطوری بیاد و بره مطمئن باشین همه آدمای اطراف‌مون به حال خوب ما غبطه می‌خورن. حالا هر کسی هم ممکنه درس امسالش رو از یه گوشه این سفره بزرگ بگیره. از یه جاش. یه شخصیت بزرگی تو واقعه کربلا هست به اسم سلیمان صرد خزاعی. خیلی آدم بزرگیه و خیلی مومن و متعهد و آدم حسابیه. این آدم تو کوفه سرشناسه. انقدری که اگه حرف بزنه همه مردم حرفش رو سند می‌دونن. به احترامش جون میدن. به خاطر اینکه به قدری سالم زندگی کرده و به ظاهر زندگیش انقد دینی بوده کسی باور نمی‌کنه سلیمان صرد خزاعی یه وقت اشتباه حکم بده. همین آدم به حسین نامه می‌نویسه و بعد وقتی حسین به کوفه میاد تنها میذارتش. همین آدم مومن و متعهد و به ظاهر عالم تو واقعه کربلا دست دست میکنه و کاری که باید رو انجام نمیده! حسین(ع) که شهید میشه. وقتی اتفاقی که نباید بیفته می‌افته. اون وقت سلیمان تازه به خودش میاد. تازه می‌فهمه که چه اشتباهی کردیم. چه فکرهایی داشتیم. خواب غفلت ما رو برده بود. فکر کردیم خطری نیست. فکر کردیم مصالحه می‌کنن. فکر کردیم و فکر کردیم و فکر کردیم... سلیمان تازه بعد واقعه عاشورا علم قیام برمیداره. اما چه فایده؟ کربلا تموم شده. سر حسین(ع) روی نیزه رفته. خانواده‌اش، حرمش به اسارت به شام رفتن... کار بیات شده! سلیمان قیام میکنه قیام توابین و شهید میشه. با همه یارانش. به نظرتون عاقبت به خیر میشه؟ به نظرتون بخشیده میشه؟ جواب این سوال هر چی هست مهمتر از اون اینه که سلیمان کار بیات انجام داده بود. کار بیات تو زندگی هیچ وقت ارزش چندانی نداره. کسی اسم سلیمان رو کنار حر نمیبره. کنار زهیر نمیبره. کنار وهب نمیبره. سلیمان تو روضه‌ها و گریه‌های محرم ما سهمی نداره. چون کارش کار بیات بوده. هیچ کسی تو صبحانه دوست نداره نون بیات بخوره. کار بیات هم همینطوره. امسال از سلیمان صرد خزاعی یاد بگیریم تو زندگی‌مون تا سال آینده تا محرم بعدی کار بیات نکنیم. تو مدرسه تو کلاس‌های درس که میریم تمرینی داریم به موقع تحویل بدیم. امتحانی داریم به موقع بخونیم. کار بیات رو تو همه زندگی‌مون بذاریم کنار. سلیمان نشیم. پشیمونی بعضی وقتها فایده‌ چندانی نداره... نگاهم افتاد به پنجره و دلبر که داشت بهم می‌خندید. به دکمه یقه‌ام که بسته بودمش می‌خندید. صبح بهش گفته بودم که یقه پیراهنم خوب واینمیسه. واسه همین می‌بندمش. اما اون کار خودش رو می‌کنه. بازم خندید و دست انداخته بود دور گردن خودش و مثلا داشت خودش رو خفه می‌کرد و ادای منو در می‌آورد. به سن بچه‌ها که فکر کردم نشد جمله آخرم رو بگم. بگم که بچه‌ها دوست داشته شدن‌های بیات هم به درد نمیخوره...

+ مهسا فرستادش و زمین‌گیرم کرد

  • ۹۶/۰۷/۰۶
  • لافکادیو