حالا هی با فرهنگ و برهنگی واژه آرایی کنید!
شبها با یه آمریکاییه اهل هیوستون تگزاس در اینستاگرام چت میکنم. یه هفتهای هست که با هم آشنا شدهایم. انقدر مزخرفات بهش گفتهام که فکر کنم الان در خیالش ایران رو یک آمریکای دوم میبینه. یعنی فک همه تصورات آمریکایی رو پیشش آوردم پایین و از نو براش یه نظم نوین جهانی ساختم! اونم تا اونجا که میتونست هر چیز مکزیکی و سرخ پوستی داشت به خوردم داد. خودشون میگن ایندین. میگن نیتیو آمریکن. یعنی ما از اولش بودیم و این حرفا. چهارم جولای حتی تندروهاشون پرچم آمریکا رو تو خود آمریکا آتیش میزنن و فیلمش رو پخش میکنن! این به ظاهر حزباللهیها میتونن سرچ کنن واسه خودشون توجیح جدید بسازن اگه قبلیها کهنه شده! آدم دلش کباب میشه واسه آمریکایی که تو مراسم اسکار میبندن بهش تو ایران فحش خورش ملسه بعد ایندینها هم دست از سرش برنمیدارن. خلاصه انقدر مخ این دوست آمریکایی رو خوردم که نگو. تازه بهش چاووشی هم دادم گوش کرده! خوشش هم اومده! بعد خودش رفته آلبوم امیر بیگزند رو پیدا کرده گوش کرده میگه معنیش چیه. گفتم برو بابا حال داری. اما کتابخون نیستن این عوام الناس آمریکایی. کلا تو یوتیوب ولن. حالیشون هم نیست ما یوتیوب مون پنچره. یه چهار پنج روزی رو مخم بود. تهش گفتم دادچ داری اشتباه میزنی. قضیه یوتیوب اینجا اینجوریه. انقدر لینک نده. مردی لینک از جای دیگه بده. خسته شدم انقدر هات اسپات باز کنم واسه تو ببندم! خلاصه غلاف کرده دیگه. دیکتاتوری طور و با نگاه از بالا به پایین باهاش برخورد کردم که فکر نکنه خبریه. براش چلنج کتابخونی 2017 هم تعریف کردم. جالبه کتابی که بهش گفتم رو پیدا نکرد تو آمریکا! نه رو آمازون نه کتابخونههاشون. یعنی همین رو گرفتم گند زدم تو مدرنیتهشون. شما یه کتابم پیدا نمیشه تو کشورتون و.... حالا کتاب رو عوض کردم قراره بره از کتابخونه محلهشون بگیره. از کتاب که بگذریم کلا تو مساله خانواده و عشق و عاشقی هم اینا روی همه چی رو سفید کردن. فکر کن خودش بچهی شوهر دوم مامانش باشه. یه داداش بزرگ از شوهر اول مامانش داره. دو تا داداش هم از شوهر سوم مامانش! یه دخترم شوهر سوم مامانش از قبل داشته! اینه وضعیت رویای آمریکایی. یه وقتایی با این چت میکنم یه وقتایی میرم تو جیمیل میبینم دو سه نفری که آدرسم رو دارن پیام دادن. به کوچیکترا فحش میدم برن سراغ درس و مشقشون. به بزرگترا روم نمیشه چیزی بگم. فقط مینویسم دم شما گرم. یکی دو نفرم تو هنگ اوتم هستن. بهشون پیام میدم. اونا هم تو رودرواسی یا هر چیزی جوابم رو میدن. یه کم حرف میزنیم و بعد تموم میشه. دیروقت میشه. خوابشون میاد. میرن سراغ زندگیشون. من میمونم و ادای این آدمای کول رو درآوردن که آره شبتون به خیر و این حرفا. این چند روزه فهمیدم گند زده شده تو دنیای عاطفی زندگیم. یعنی چون این بیرون نمیتونم از لحاظ عاطفی شارژ بشم میرم وقت دو نفر رو تو هنگ اوت و یه بیچارهای رو تو تگزاس میگیرم که از لحاظ عاطفی و احساسی ارضا بشم. یعنی اون قسمت مغزم که نیاز به بیرون ریختن موجودیت خودش داره اینطوری خودش رو تخلیه میکنه. اصلا کار درستی نیست. یه مدت قبلترها همین چیزها رو تو بعضی بلاگرها دیده بودم. حتی تو خودم دیده بودم. آخه رد و بدل کردن پنجاه شصت تا کامنت با یکی تو وبلاگ نشونه چیه؟ نشونه دوستی؟ نه نیست دیگه. یه جای زندگی عاطفیمون میلنگه. خودم رو میگم. یه جای کارم میلنگه که به جای چک کردن جیمیل رسمی خودم میرم جیمیل لافکادیو رو باز میکنم که شب منتظر بشینم با یکی چند دقیقه اختلاط کنم. حالا حرفا هم تهش میشه پشنهاد رفتن به باغ فردوس به یکی از طرف من و گفتن اینکه ببینه اون نقاشی ماهیا هنوز ته حوض وسط باغ موندن که کار رفیق ما بوده یا نه. که عکس بده رفیقمون رو خوشحالش کنیم. یا کمک اونا تو پیدا کردن ترجمه شعرهای مولانا به انگلیسی که الحق هیچ کاری نکردیم واسش و چرا انقدر پیدا نمیشن؟ ولی ته ته تهش همهی این کارها رو میکنم که اون نیاز روحی و جسمی سرکوب شده برآورده بشه. کجا باید برآورده میشد که نشده؟ مشخصه دیگه. یه پسر 29 ساله که مثل احمقها تو تنهاییش غلت میزنه چی نیاز داره؟ هرم مازلو تو کشورمون داره چپه میشه دیگه از بس گند زدیم به همه چیز. طرف آمریکاییه بهم میگه آخرین رابطهات کی بوده؟ هنگ کردم. آخه اینا رُک ان تو این چیزا. مثل ما سر خودشون و ملتشون و جامعهشون و بچههاشون رو کلاه نمیذارن که. حالا کار ندارم از لحاظ شرع ما و اینها کارشون نادرسته و حرومه و عَخه و اینا. اما خب طرف پونزده سالگی به بلوغ رسیده. اون دختره تو 10 12 سالگی به بلوغ رسیده. از اون به بعد به نیازش به خوراک و پوشاک و امنیت یه نیاز جدی دیگه هم اضافه شده. نیاز به ارضا شدن جنسی. نه زشته نه اهمیتش از غذا خوردن کمتره نه قابل انکاره. خب چی باید بهش بگی؟ آدم میمونه بگه ما تو دینمون این چیزا رو تعریف شده نداریم! میگه خب اشتک -معذرت میخوام- تو دین شما میشه پونزده سال غذا نخورد؟ چی بگی؟ رک بگم من گفتم آخرین دوست دخترم منظورم همون خانوم چادری و اینها رو در نظر گرفتم که پیش خلق خدا هم روسیاه نشیم واسه هفت هشت ماه پیشه و بعد اون تنها شدم و زندگی ادامه داره و آدم به این دختر و اون دختر برمیخوره و بعد میبینه سول مِیت همدیگه نیستین و خلاصه بحث رو بردم جاهای دیگه. اما مگه میشه قضیه بره جاهای دیگه؟ مگه میشه یه دختر 25 ساله نیاز جنسی نداشته باشه؟ میشه؟ نمیشه که خواهر من! داره! فقط از جای دیگهی زندگیش زده بیرون. بره خوب نگاه کنه دستش میاد از کجا زده بیرون! مگه میشه یه پسر 29 ساله مثل من که درست رأس پونزده سالگیش مثل ساعتی که زنگ گذاشته باشن به بلوغ رسیده بعدش تو این پونزده سال نیاز به ارتباط با جنس مخالف نداشته باشه؟ جوک میگی احمق؟ اینایی که میگن خودش رو حفظ کند و ورزش کند و به خدا پناه ببرد رو خداوکیلی باید دار زد. اونم نه یه بار. یه بار کمه. باید هفت هشت ده بار کشید بالا و لحظهی آخر برگردوند پایین و گفت خب. حالا نظرت چیه؟ انقدر ادامه داد تا وقتی که برگرده از اون مزخرفات بولشتی که میگفته بعد بگی حالا راحتت میکنیم. نه اینکه ولش کنین برهها . نه باید دارشون زد اینا رو حتی بعد اعتراف. اعتراف فقط واسه اینه که تو تاریخ بنویسین بعدش. من هفتهای سه جلسه تمرین شنا میرم. هفته ای پنج روز باشگاه میرم. شبها تو خونه دو روز تو هفته شنا کار میکردم. صبحها طناب میزدم. چیزی از گشنه بودن من کم کرد؟ نه برادر من. کم نکرد به خدا! تو وقتی گرسنهای غذا میخوای. اگه یکی بیاد بهت صدتا رانیتیدین هم بده که بیا بخور این زخم معده رو خوب میکنه و بذار معدهات اذیت نکنه! تو میگی مرتیکه من گشنهام تو داری آلومینیوم ام جی میدی به من؟ قضیه تهش به اینجا میرسه که شاه لخته اما کسی هم نمیتونه حرف بزنه. یه روزی یه بچه پونزده ساله باید پیدا بشه شنبولش رو بندازه بیرون بیاد تو رومون وایسه بگه شاه لخته. اون وقت دستمون میاد چه بلایی به سر نسلی که بعد انقلاب به دستمون سپردن آوردیم. والسلام علی من اتبع الهدی.
The picture taken by Cat. from Houston, Texas +
- ۹۵/۱۲/۱۶