خاطراتی که هیچ وقت برنمیگردند
این امکان جدید بیان که رونمایی شد، اتفاقی اومدم تو وبلاگ تا کامنت دوستی رو که منتظرش بودم بخونم. وسط هزارتا کار نصفه نیمه رو زمین مونده وقتی نمیدونم چطور باید برنامه جامع راهبردی تنظیم شده رو تو برگه آچهار طوری پرینت کنم که به قطع آپنج بیفته و پشت و رو بشه و بتونم وسطش منگنه بزنم! نشستم دارم کامنتهای دو سال و دو ماه پیش تا الان رو میخونم. میخندم ناراحت میشم اخم میکنم و بعضیاش هم حالم رو خوب میکنه.
یه روزایی یه چیزایی یه گوشههایی از یه کتاب، یه دیوار، یه نیمکتِ مدرسه یا تو کامنتدونی یه وبلاگ مینویسی و میدونی خودت هم ممکنه دیگه نبینیشون یا به خاطرشون نیاری اما پیش خودت میگی شاید یکی یه روزی یه جایی یه ساعتی بشینه و اون چندتا کلمه رو بخونه و شاید حالش هم خوب بشه. اینکه بفهمی اون چیزی که یه روزی یه جایی نوشته بودی تا شاید یکی یه روزی یه جایی یه ساعتی که حالش بده بخونه و حالش بهتر بشه دیگه نیست حس عجیبیه. چند ساعته همینطوری زل زدم و صفحه صفحه کامنت خوندم. بعضی کامنتها حال آدم رو خوب میکنه، بعضیاش تنده و آدم حتی میگه الان برم عذر خواهی کنم دیره؟ بعضیاش هم خنده تلخی به همراه داره که زندگی چرا باید انقدر به ما سخت بگیره؟
+ با توجه به اینکه از امروز همه طلبکار میشن که سین کرد اما جواب نداد! همین روزاست که موبوبیان! با "حالت روح" توسط برنامهنویسای غیور به بازار بیاد.
- ۹۶/۰۶/۲۵