خاک و خاطره بازی!
دارم اتاقم رو بعد یکسال تمیز میکنم. لینک رادیو جوان رو باز کردم و الان داره آهنگ یک عشق و نصفی مسیح رو میخونه! شما گوش ندین بهش منم الان میزنم بره بعدی! تو اتاقم یک سال و نیمه هر کتابی هر گوشهای افتاده همونجا مونده. هرچیزی از زمانی که معلم بودم از برگههای امتحانی بچهها بگیر تا رزومهها و فیشهای واریزی و برگههای افتتاح حساب و رسید پرداخت قسطهای وام و دیویدی فیلم چهار ماه و سه هفته و دو روز و چشمان تمام بسته که توصیه نمیکنم نگاهش کنید! و کتاب 504 و لوح تقدیر و بستههای خالی ارسال سفارش بانیمد و کتابای تست کنکور تجربی! و طرح درس ریاضی و آموزش سالیدورک و یه بلبشویی که تا وقتی تمیز و مرتب نشه مطمئنم ذهن من نمیتونه بفهمه باید چیکار کنه و چطور برنامهریزی کنه و ممکنه هر روز از این همه بینظمی بیرونی به یه بینظمی غیرقابل تحمل درونی برسه و منفجر بشه! وسط همه این تمیرکاریا یه کارت تبلیغاتی لوسترسازی پیدا کردم که یادم اومد یکی از معلمای مدرسه پارسال بهم داد که پدرش تو این کار بود. پشتش یه آدرس سایت نوشته بودم و اسم یه کتاب. اسم کتاب بمونه برای خودم چون هنوز پیداش نکردم و عمرا اسمش رو بگم که شما برید بخونیدش! ولی سایت رو با بیحوصلگی باز کردم و به یه گنج عظیم رسیدم! اونایی که تو کار آموزش زبان هستند یا دوست دارند شروع کنند به آموزش زبان یا اصلا خودشون میخوان زبان یاد بگیرن برن به لینک زیر و خودشون ببین چیا داره...
کلی فایل و برنامه آماده برای معلمهای تازهکار زبان
جالبه که حتی یادم نیست واسه چی و از کی اسم این سایت رو گرفته بودم! نکنه یه روز بیاد و وقتی اسم تو رو صدا کنن تو خیابون هی فکر کنم و یادم نیاد چرا این اسم برام آشناس. بعد هم چند لحظه گیج بشم و با صدای آقای عقبی که میگه آقا سوار نمیشی بذار ما بریم کار داریم سوار اتوبوس شم و غرق شم بین آدمایی که همهشون یادشون رفته یه روزی یه جایی چقدر عاشق شنیدن یه اسم بودن...
+ چون کنترلی روی جزئیات عکس نمیتونم داشته باشم این پست عکس لانگ شات نداره! چون الان یک دنیا اطلاعات مرتبط و غیرمرتبط روی زمین و در و دیوار پخش و پلاست! فقط همین تیکه کوچیک رو ببینید متوجه میشید باقیش در چه حال و روزیه! مگرنه اتاق من نه تعریفیه نه لاکچری که بترسم چشم بخورم. تخت و این صوبتا هم نداریم. ترکای روی دیوار هم از زمان زلزله پارسال که امروز سالگردشه! هنوز مونده :|
- ۹۷/۰۹/۲۹