لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

در ستایش رفاقت

شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۴۹ ب.ظ

غروبی بعد تعطیلی دفتر بهش پیامک زدم من دارم میرم کتاب‌ها رو بگیرم. کجایی تو؟ وقت داری بیای یه کم گپ بزنیم؟ گفت نه. کار دارم. درگیرم. گفتم باشه. سه تا ایستگاه اومدم پایین و پیاده شدم. شهر کتاب نزدیک بود. هوا هم سرد بود. خودم رو برای گفتن دیالوگ‌های از پیش آماده شده‌ای که تمرین کرده بودم آماده می‌کردم و رادیو جوان داشت همین‌طور پلی لیست‌هاش رو به رخ می‌کشید. رسیدم و رفتم داخل. پیرمردی که جلوی ورودی نشسته بود بهم نگاه کرد. سلام گرم و بلندی بهش دادم و خندیدم. باید مورد اطمینان قرار میگرفتم. یک لحظه اشتباه می‌تونست پیرمرد رو مشکوک کنه و اون‌وقت نه من آقای احمدی بودم نه شماره‌ای از خانم ایزدی داشتم که کتاب رو مثلا ایشون برای من گذاشتن! همه چیز باید مو به مو اجرا میشد! اجرا شد. کتاب‌ها رو گرفتم و لبخندی به پیرمرد پشت کانتر زدم و ترس هر لحظه بیرون پریدن یه نفر از پشت دیوار و گفتن سلاااااام هنوز ادامه داشت که جدیش نگرفتم. رفتم داخل شهر کتاب و نشستم روی میز و کتاب‌ها رو بیرون آوردم و شوکه شدم! دو جلد؟ من یک کتاب اضافه تو بسته داشتم. اما کسی اونجا نبود که ازش بپرسم چرا؟ نشستم پشت میز و خندیدم. به مهربانی دوستی که 300 و اندی کیلومتر آن‌طرف‌تر برای لافکادیو برنامه سورپرایز کردن ریخته. که باید الان بیاد و پاسخگو باشه که این کتاب دوم رو چطور و با چه برنامه‌ای برای لافکادیو گرفته؟ که لافکادیو چطور باید این چرخه خوبی رو ادامه بده؟ چرخه خوبی‌ها یادتونه؟ لبخند جاسمین؟ نکنه جاسمین رو فراموش کنید... نکنه که خوبی‌ها رو تو خودتون حبس کنید...

  • ۹۷/۱۰/۲۲
  • لافکادیو