لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

دنیا با بلاگرها جای بهتری است

سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۳۰ ب.ظ

اول انکارمان کردند. ما را قبول نداشتند. بودیم. اما آن‌ها ما را نمی‌دیدند. نمی‌خواستند که ببینند. بهمان انگ می‌زدند. انگ فرار از جامعه. انگ مشکلات روانی. انگ افسرده بودن. انگ فوبیاهای مختلف. همه چیز بر علیه ما بود. ما مظلوم بودیم. نتوانستیم خودمان را تحمیل کنیم. نمی‌خواستیم. کم‌کم نقش‌هایمان را قبول کردیم. بعد روانشناس‌ها دوره‌مان کردند. برایمان پرونده ساختند. محکوم‌مان کردند به دوقطبی بودن. به چند شخصیتی بودن. به اینکه در ارتباط گرفتن با دیگران مشکل داریم. به اینکه غیرعادی هستیم. ما آرام بودیم و با اینکه ابزارش را داشتیم اما هیچ‌وقت نخواستیم از خودمان بگوییم. هچ‌وقت نخواستیم خودمان را جار بزنیم. برای همدیگر می‌نوشتیم. همدیگر را می‌خواندیم. به همدیگر حسادت می‌کردیم و رشد می‌کردیم. رشد می‌کردیم وقتی حسادت‌ها ما را کتاب‌خوان ‌کرد. وقتی حسادت‌های اینجا مجبورمان کرد بهتر باشیم. بیشتر بخندیم. بیشتر درس بخوانیم تا پست بعدی‌مان قبول شدن در دانشگاه بهتری باشد. اینجا ما را رشد داد. ما قهرمان‌های خستگی ناپذیر صبح‌ها بودیم که شب‌ها، قصه نبردهایمان با تاریکی‌های واقعیت را بلاگ می‌کردیم. آن‌ها کم‌کم از ما ترسیدند. ما داشتیم بهتر از آن‌ها زندگی می‌کردیم. اگر یکی از ما حرفی می‌زد که به مذاق آن‌ها خوش نمی‌آمد خیلی زود پرونده‌اش را می‌آوردند رو. ساده‌اش محروم شدن از نوشتن بود. آخرش اسم، آدرس و اخطاریه و احضاریه. اما ما هیچ حقی نداشتیم. همه قوانین بر علیه ما بود. برای جلوگیری از خطاهایمان. ما بالقوه خطاکار بودیم. اما با این حال هرکدام‌مان آن قوانین ناعادلانه را خواندیم باز هم دکمه ثبت وبلاگ را فشردیم. نمی‌دانم هرکدام‌ از ما آن لحظه با خودمان چه فکری داشتیم. اما ما می‌خواستیم بیشتر از خودمان باشیم. چیزی بهتر. چیزی که در واقعیت پیدا نمی‌شد. ما آدم‌هایی بودیم که گلیم روح‌شان از کالبدشان بیرون زده بود. مجبور بودیم خودمان را به اشتراک بگذاریم. آنها تنها "تلاش می‌کردند" که اتفاقی نیفتد. اگر هم افتاد هیچ کس هیچ مسئولیتی در قبال خاطره‌ها و رویاهای از دست رفته ما نداشت. طوفان که آمد خانه‌هایمان را با خود برد. ما بی‌خانمان شده بودیم. ما خانه‌هایمان را از دست داده بودیم. ما اشک می‌ریختیم. ناله می‌کردیم. اما آن‌ها به اشک‌هایمان خندیدند. "حالا انگار تولستوی بوده؟" ،"چی مگه نوشته بودی حالا؟" ما دوباره سکوت کردیم. اعتراض نکردیم. تجمع نکردیم. تظاهرات نکردیم. هرچند از خیلی‌های دیگر بی‌شمارتر بودیم. اما آرام ماندیم. نوشتن به ما وقار و احترام را آموخته بود. به ما یاد داده بود که ما فرهیخته هستیم. متفاوت هستیم. ما مرزهای جداگانه‌ای با دیگران داشتیم. مؤدب‌تر بودیم. قرارهای وبلاگی ما با پارتی‌های جوان‌های دیگر فرق داشت. ما دور هم جمع می‌شدیم و شعر می‌خواندیم. کتاب‌های کتاب‌خانه‌مان را به هم قرض می‌دادیم. از سینما می‌گفتیم. برای مشکلات هم غصه می‌خوردیم. همدیگر را می‌فهمیدیم. جنسیت در قرارهای ما مطرح نبود. ما حد و مرز جنسیت را پشت سر گذاشته بودیم. برای هم رفیق بودیم. ما دنیای واقعی را بهتر کرده بودیم. همه چیز دنیای واقعی را. از دیگران عاقل‌تر بودیم. عارف‌تر بودیم. آرام‌تر بودیم. موقرتر بودیم. مودب‌تر بودیم. مهربان‌تر بودیم. شنواتر بودیم. حساس‌تر بودیم. باهوش‌تر بودیم. صادق‌تر بودیم. حتی عاشق‌تر بودیم. کافی بود به وقت میخک عاشق شدن را در آقای صفر و نیم خوانده باشی. آن‌وقت می‌فهمیدی ساختن دل سنگی چقدر غصه خوردن دارد. کافی بود کافه کافکا را دنبال کنی تا ببینی خریدن یک گوسفند چقدر فلسفی است. باید ویولت را می‌خواندی تا می‌فهمیدی ام‌اس چقدر خوب است گاهی! باید به توکای مقدس با همه تفاوت‌هایش احترام می‌گذاشتی. باید فهیم بودن گوریل را باور می‌کردی و غصه خوردنش برای چاپ کتابش را. و خیلی‌های دیگر را. همه ما قابل احترام بودیم. همه ما بهتر از دیگرانی بودیم که وبلاگ نویس نشده بودند. بهتر از همه آن‌هایی که این انگ را به دوش نمی‌کشیدند.

باید خوب بمانیم. آرام بمانیم و به دیگران بفهمانیم ما هنوز آن بخش سالم و امیدوار جامعه‌ایم و پیکسل بلاگر بودن را روی کوله‌هایمان بزنیم تا همه بدانند آن آدم‌های بیرون از دنیای مجازی که جایشان را در مترو و اتوبوس به دیگران می‌دهند، آن‌ها که کتاب‌هایشان را روی صندلی پارک جا می‌گذارند، آن‌ها که در بیشتر صف‌ها از حق‌شان می‌گذرند، آن‌ها که عابرواریوم می‌سازند، آن‌ها که کمی مهربان‌تر از بقیه به نظر می‌آیند همه‌شان بلاگرهای دنیای مجازی‌اند.

+ خیلی وقت می‌خواهد تا ما بفهمیم چقدر در حق دنیا لطف کرده‌ایم با بودن‌مان. چقدر خوبی به دنیا افزوده‌ایم با وبلاگ‌نویس شدن‌مان.

+ به خاطر کوچ آوارگان لورازپام که غم دارد، بلاگرهای رو به افول فاطیما که کامنتم او را رنجاند و رگبار واژه‌های یکتا که به من فهماند "او" باید یک بلاگر باشد.

+ و تمام بلاگرهایی که دنیا با وجودشان جای بهتری است.

  • ۹۴/۰۶/۲۴
  • لافکادیو

نظرات  (۲۹)

هیچ وقت جرات نکردم تو هیچ قرار وبلاگی برم ...
وبلاگ سرزمین امنی است که ادم ها توش مهربان تر از جاهای دیگه هستند ..بلاگفا خیلی نامردی کرد اما باید از این هم می گذشتیم ..از این روزهای دلتنگی ..
پاسخ:
سلام آبان
+من هم آبانی ام.
+ اگر رئیس جمهور شوم مردم را مجبور میکنم یک وبلاگ به روز شده داشته باشند. بلاگر بودن آدم را بهتر از آن چیزی میکند که قبل از زدن دکمه ثبت وبلاگ بوده.
متن زیبای بی غلو بسیارم آرزوست ؛)

پاسخ:
خواننده خندان نیازمندیم
:)
شما کار رو پیدا کن
من میرم اونجا
+
بازم میگم نظرات باز وبلاگ = خر نبودن
پاسخ:
خسته نباشی پهلوون. ما خسته اش کنیم شما بری خاکش کنی؟
+
پیشرفت داشتیا. الان مثبت به قضیه نگاه کردی:)
چند وقت دیگه هم سازگاری پیدا میکنی.

اموزشی های پایگاه ۰۵ همیشه جز اولویت های دعایی من بودن هرزمان یادشون میفتادم
از اینکه سالم برگشتین، مشعوفم واقعا!:p
....
چقدر این مطلب به اطلاعات عمومی من کمک کرد:))
اینم جز لیست خواستنی ها شد
پاسخ:
چرا تو اولویتند؟ 05 داشتین تو فامیل؟
البته برای احترام به ادبیات خدمتی باید بگویم که "پایگاه" معنای متفاوتی با "پادگان" دارد. مرکز آموزش 05 یک پادگان است.
+برای خودم به معجزه شبیه بود زنده برگشتن از اونجا.
+ البته اینجا اطلاعات رو درهم میدیما. سوا کن جدا کن نداریم خانوم:)


اصلا مهم اینه که پشت اون نوشته ها یه نویسنده ای بوده! منم نوشته ها رو معرفی کردم :دی

به گفته ی خودت.
دیگه هم با من بحث نکن. در ضمن ممنون از تبریکت!
پاسخ:
بعله. خوب بل میگیریا.
+ اواخر شهریور نباید با بچه مدرسه ای ها جر و بحث کرد!
هان :)
خوشحالم که پست خوبی بود :)
مشکلی نیست برای دونفر زیاد بود به شما هم تعارف میشد بودید :)
پاسخ:
من این روزا بچه مدرسه ای ها رو میبینم مدام دوست دارم در مورد غروب 31 شهریور باهاشون صحبت کنم چرا:)

سلام 
اره دنیا با شما بلاگر ها جای بهتریه. واقعا قلمت واژه هات مثه میخ میمونن ادمو میخکوب میکنن. خوشحالم که دوباره وبلاگ نیمه سیب سقراطی رو پیدا کردم. خوش حالم که اونجا وبلاگ تورو دیدم خوشحالم که این جارو خوندم و تویه این دغدغه ها شریک شدم و خودمو شریک میدونم خوشحالم که حس میکنم گلچین ادمای خوب دنیا رو پیدا کردم. همیشه بنویس. همیشه این قلمتو به کار بگیر . بزار ادمایی مثه من حس بهتری پیدا کنن. همیشه دنبالت خواهم کرد. 
موفق باشی
پاسخ:
تعداد هندوانه ها بیش از حدی است که زیر بغل ما جا شود. زحمتی نیس چندتایش را تا جلوی درب منزل خودتان بیاورید:)
+ سلام بلاگر پرانرژیه فعلا بی دغدغه!
شاید بشه گفت بهترین چیزی بود ک از زبون یه بلاگر، درباره ی بلاگرها خونده بودم.
خیلی وقت ها خیلی چیزها دیدم، که توشون حتی خود وبلاگ نویس ها هم خیلی خودشونو کوبیده بودن، به خودشون حمله کردن بودن، خودشونو تخریب کردن، فقط به اسم یه پست وبلاگی، برای اضافه کردن این حرفا به دایره ی افتخارات بلاگر بودنشون.
این ولی خوب بود.
+من هیچ وقت حتی بعد از گذشت این سالها و این همه کوچ کردن از سرویس های مختلف، نتونستم اسم خودمو بلاگر بذارم، الان هم نمیتونم، ولی دنیا با شماها جای قشنگتریه بی شک.
پاسخ:
مسلما شما هم سهمی در این زیبایی دارید.
سلام

آخه مساله اینجاست اونی که داره یه کاری رو انجام میده
از جمله جویدن قانون کپی رایت!
از قبل خودشو یه توجیه درست حسابی کرده!
واسه ی همین، این مطلبم به تقویت توجیهش کمک میکنه

ته کامنت منو سانسور کنین پس:))

پاسخ:
+ یه دسته از دزدها هم با نقشه و تجهیزات میرن دزدی. درسته. اما نه همه دزدها. یه سری ها مثل وینچنزو اتفاقی تو یه روز به فکرشون میزنه و دزدی میکنن. اصلا هم متوجه ابعاد کاری که انجام دادن نیستن.
+ ته کامنت تون سند دست ما میمونه:)


کار زشتیه که واسه مطلبی که کامنتاش بسته ست، یه جا کامنت گذاشت
میدونم میدونم :پی
ولی نمیشد نگم!
اینکه روزمرگی همیشه تهش فلاکت و بدبختی نیست
بعضیا مثل اقای وینچنزو شکوفا میشن
شکوفایی منفی باشه حالا گیریم...!
حداقل ثابت کرد سیستم امنیتی موزه بالا نیست!
مثل کاری که هکرا با سامانه بانک کشاورزی کردن مثلا!
پاسخ:
+دوست دیگه ای همین الان نظر دیگه ای داشت! و من رو توبیخ کرد!
+وینچنزو میتونست از ابتدا همون کارایی رو بکنه که آخر قصه کرد.
اما راهش رو اشتباه انتخاب کرد. فکر کرد بودن اون تابلو تو خونه اش بهش اون قدرت رو داده. اما در واقع همه اون اتفاقای خوب آخر قصه می تونست بدون اون دزدی هم رخ بده. اون کافه، اولیویا، داستان هورلا و مردم شهر هیچ کدوم بعد از دزدیدن تابلو عوض نشده بودند. این وینچنزو بود که باید میفهمید از کنار چه فرصت هایی هر روز با عنوان روزمرگی رد میشه و نمیبیندشون.
+ من میخواستم به این برسم که ما آدما چرا قبل از اینکه بریم سراغ کپی برداری از وبلاگای دیگران به توانایی های خودمون نگاه نمیکنیم؟ میخواستم مثلن یه مطلب عبرت آموز برای سارقای وبلاگی بنویسم اما انگاری مثل همیشه 
نشد.
:/
دقیقا!به استثنای نفوذی های متقلب،دنیای مجازی دقیقا همین چیزی که اینجا نوشته شده،ممنون از این حرف های خوب:)
پاسخ:
+ یک روز باید در هر وبلاگی یک مطلب در تحسین بلاگرها باشد.
یک روز که حال مان خوب باشد و بتوانیم به دوستان وبلاگ نویس مان انگیزه بدهیم باید آن را بنویسیم.
به خاطر دوستانی که روز به روز کم و کم حوصله‌تر می‌شوند...
:)
نه کامنت نذاشت.

+من چ میدونستم آخه -________-
پاسخ:
جالبه. چرا همون موقع ما شک نکردیم؟
+ خواستم که بدونی همچین پیشنهادهایی به ما داده بودی:)
آره کلاً نوشته های آزرم و یکی دیگه از دوستان بوده!
خدایی دیگه نمیشه به هیشکی اعتماد کرد
پاسخ:
:/

دلم میخواست توی پستی که درباره ی حذف کردن وبش بود مینوشتم : پشیمونم که اون کار رو نکردم!

بنظرت بعد از خوندن اون پست یکم احساس شرم نکرد؟!
پاسخ:
من زیر همون پست برات کامنت کردم که نظرم رو بعد خوندن نظر اون میذارم.
اما جالب این بود که برای اون پست نظر نذاشت. نذاشت؟
+ میدونی تو خوندن یه سارق ادبی رو به من پیشنهاد داده بودی دختر؟:)

واقعا واقعا :)
جا داره یادی کنیم از بلاگفای احمق.
من نصف رفیقام بلاگر و مجازی بودن
پاسخ:
واقعن واقعن واقعن...
:)
اصن کاملا منهدم شدم:)
سلام ، خوبی شما؟ 

پاسخ:
قربانت. فدات. ستاره بچینی. بوس بوس
:)
ی عالمه نوشتم پاک شد :(

الان دارم غصه میخورم :((((


پاسخ:
+اخی:)
غصه نخور. کم شما هم زیاد است.
ما میخواستیم بهتر از خودمان باشیم ،چیزی بهتر..

بهترین اتفاق زندگی من شاید هم بدترین اتفاق زندگی من اشنا شدن با بلاگفا بود...

خوشحالم که ی بلاگ نویسم...
نوشتن به ادم حس خوبی میده...
خونده شدن حس خوب تری...

ما ادم های ساده ای هستیم که زندگی و روابط با  ادم ها رو ساده تر و بهتر از دیگران تفسیر میکنیم...


ممنون بخاطر پست قشنگت :)
پاسخ:
ساده بودن سخت و ساده نوشتن خود عذابی دیگر است.
+:)


  • نیمه سیب سقراطی
  • شاید وقتی یه ناظر خارجی به جو و مدل دوستیهای مجازیمون نگاه کنه اصلا متوجه بار واژه های این پست نباشه ، باید بلاگر باشی تا خط به خطشو زندگی کرده باشی و در‌انتها یه لبخند پت و پهن بشینه رو لبات :)

    + خوشحالم نظردونی اینجا باز شد :)
    پاسخ:
    "بار واژه ها" تو زندگی بلاگرها نقش خیلی مهمی داشته همیشه!
    + به خاطر بلاگرهاست:)
    تا حالا با این دید به جمعیت بی خانمان شده و غمشون نگاه نکردم
    شاید چون هیچ وقت اهل بروز نیستم
    خیلی این پست جالب بود طوری که دیگه دلم نیومد چیزی ننویسم
    همیشه ادم ها با "خود " بودن متمایز میشن و جرم ما خود بودنه
    مثه ی عده نیستم ما بی چشم داشت مینویسیم حتی اگه کسی نخونه
    ما هموناییم که خیلی از خاطرات و دوستامون رو بای موج از دست دادیم اما
    ی خونه دیگه ساختیم 
    ما بلاگر عینِ بی خانمان های فلسفی هستیم که با نشون دادن روح خودمون میخوایم دنیا رو عوض کنیم اما دریغ که بی خانمان ها هیچ وقت جذاب نیستن..
    ببخشید جایِ این چند وقت خوندن و ننوشتن کامنت رو دراوردم :))
    اصن ی طوری نوشتم دلم برا خودم سوخت ! اخی نازی:))
    پاسخ:
    :)
    سلام

    برای فاطمه،ح

    بهتر که ندیدی!
    مثلن برو از اون دوتا که منو دیدن بپرس!
    هیچی که براشون بهتر نشد هیچ، بدترم شد!

    چون من ممکنه -عطف به این پست-یک دنیا بهتر کن باشم ولی صد در صد یک زندگی منحل کن هسدم!

    هاهاهاها


    پاسخ:
    تو خیلی مخوف و ترسناکی
    بیا زندگی منو منحل کن.
    هاهاهاهاها

    خب بدون کرم هم دنیا یک چیزی کم داره ! اینو من نگفته م سهراب میگه :دی
    پاسخ:
    فاطمه جان دخترم سعی کن یه کم از آرایه های ادبی استفاده کنی. تو یه بلاگری مثلا.
    :)

    من که هیچ بلاگری رو ندیدم :)) اشاره به نازنین
    پاسخ:
    صاحاب کامنت خودش بیاد ور داره.

    وقتی تصمیم گرفتیم روزانه هامونو، دغدغه های بعضاً خصوصیمونو یا حتی دل مشغولیامونو بنویسیم و بذاریم یه عده همپامون بشن، یعنی اره....
    یعنی هر وقت که بستیم، دلمون طاقت نیاورد و برگشتیم
    بلاگرها ادمای جالبی ن....
    همونایی ن که شاید بارها تو خیابون از کنارشون رد شدی و به مدل کفششون خندیدی
    ولی نوشته هاشون تا مغز استخونت نفوذ کرده و....
    اقا من عمیقاً این مطلبو خواستم
    خیلی
    دست مریزاد
    پاسخ:
    عملا داری میگی بیام بگیرمتا...
    بعدا انکار نکنی!
    :)
    من هیچ وخ تو هیچ قرار وبلاگیی شرکت نکردم.
    از همه ی وبلاگ نویسا هم فقط دو نفرو دیدم تا حالا.

    من یک :دنیا بهتر کن" هسدم ینی؟
    :)))
    پاسخ:
    بی تو هم دنیا یه چیزایی کم داشت:)
    شک نکن.

  • فاطیما کیان
  • کدوم کامنت ؟ چیزی منو نرنجونده لافکای عزیز :)
    ما بلاگرا خیلی طفلکی هستیم , سر همین پست "بلاگر های رو به افول" چه حرف هایی که تو وبلاگای دیگه خطاب به من بوده و خوردم و چه خصوصی هایی که آزارم داده ولی یادم نمیاد کامنتی ازت گرفته باشم که ناراحتم کرده باشه ...
    مرسی از این پستت واقعا دیگه دوره ی گفتن اینکه بلاگرا دوچهره و تنها و افسرده ان گذشته , بلاگر ها ادم هایین که دیدشون به دنیا فرق داره و مینویسن و میگن و میرن ...
    پاسخ:
    همون کامنت ناامید کننده:/
    مینویسیم و میگیم و میریم...

    دلم کافه کافکا رو خواست!
    پاسخ:
    کافه چی هم دلش تنگه مطمئنا الان.
    میاد کافه رو باز میکنه. شک نکن.
    حسِ خوبی داشت. ولی مطمئنی ما توی همه اون ویژگی ها "تَر " هستیم؟
    مطمئن نیستم. شاید درباره ی خودم.

    به هر حال :) خوب شد تونستم نظر بدم :)
    پاسخ:
    + خودتو قاطیه بلاگرها کردی رفتا؟:)
    اگر هرکدام مان یکی از آن "تر" ها را داشته باشیم کافی است. وبلاگ نویسی همه مان را مبتلای همدیگر میکند...
    +باز بودن کامنت ها به خاطر شخصی نبودن مطلب بود. از فردا قصه همان همیشگی است:)
    + بلاگرها رو دست کم نگیر دختر.

    در سرزمین من هرچه را نمیفهمند مسخره می کنند!
    پاسخ:
    و اگر ارزش چیزی را بفهمند ریشه اش را می سوزانند!