لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

زلف آن است که بی شانه دل از جا ببرد

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ق.ظ

تو تاکسی نشسته بودم. همین چند ساعت پیش رو میگم. خسته. کوفته. داغون. سر کلاس که بودیم استاد نمی‌دونست خودش داره چی میگه و چی میخواد یاد بده. واسه یادگرفتن یه سی کی ادیتور نیم ساعت داشتیم تاب می‌خوردیم. داشتم می‌گفتم تو تاکسی نشسته بودم. از اون روزای خوبم بود که صف تاکسی خلوت بود. خودم رو پرت کردم رو صندلی جلو. یه خسته نباشیدی گفتم به راننده و نایلون‌های کتاب آبجی کوچیکه رو گذاشتم کف ماشین. یکی هم اومد عقب سوار شد. خدا خدا می‌کردم که خانومی پیداش نشه که پیداش شد. از همون دور که داشت می‌اومد قیافه‌اش رو مظلوم کرد. یعنی که من بیام جلو بشینم. راننده نشسته بود کنارم. هر از گاهی سرشو می‌برد بیرون یه دادی بزنه مسافرا پیداش کنن! گفتم می‌بینی؟ گفت چی رو؟ گفتم الان میاد میگه من بشینم جلو و من و این همه بار بریم عقب. گفت نرو خب. گفتم نمی‌شه. گفت چرا نمی‌شه؟ می‌شینه عقب. زوری نیست که. گفتم منم یه خواهر کوچیک دارم با تاکسی میره میاد. اومد جلو شیشه گفت آقا میشه شما عقب بشینید. گفتم خواهش می‌کنم. پیاده شدم و کیف سنگین و نایلون‌ها رو گرفتم دستم و چپیدم در عقب. تاکسی راه افتاد. داشتم دنبال هندزفری می‌گشتم که دختر خانومه زنگ زد به مامانش گفت دو تا مشتری داشتم طول کشید کارم مامان. الان دارم میام. نگران نباش. نمی‌دونم چرا یاد مهتاب کرامتی تو عصر یخبندان افتادم. گوشیشو روشن کرد و شروع کرد چک کردن. من حواسم به باد خنکی بود که می‌پیچید تو تاکسی و بوی تند اسپری و عطری که می‌زد تو صورت ما رو صندلی عقب. دستش رو از پنجره شاگرد برد بیرون. تا برسیم ده بیست بار شالش از رو سرش افتاد پایین. سماجتی نداشت که درستش کنه. هر بار یه کم برش می‌گردوند تا با اولین بادی که از پنجره می‌زد تو دوباره بیفته. چند باری هم چند دقیقه همین‌طوری ولش کرد. بعضی وقت‌ها دلیل این کار دخترا اینه موهاشون رو تازه رنگ کردن! حالا نگید تو از کجا اینا رو می‌دونی لافکادیو. موهاشو پشت سرش جمع کرده بود و یه گیره بزرگ فسفری رنگ زده بود بهشون. بار اولی که چشمم خورد بهش که شالش افتاده با خودم گفتم لافکادیو دیدی همچین چیز پیچیده‌ای هم نیست. یه گیره است. یه گیره ساده. قبلنا با خودم می‌گفتم این دخترا پشت سرشون شاتلی چیزی جابجا می‌کنن! اما همه‌اش یه گیره فسفری ساده بود! چه ساده‌ایم ما. نه؟ خلاصه چون یه نگاه حلاله و باقیش کنجکاوی بی‌مورد ثبت میشه از سمت داور چهارم مجبور بودم بیشتر مسیر با زوایه 45 درجه به شیشه کثیف در عقب زل بزنم. چند خیابون جلوتر از آخر خط پیاده شد و منم رفتم پیش راننده نشستم. وقتی داشت دور می‌شد با خودم گفتم خدایا! دلبر ما هر کی هست سلیقه‌اش تو گیره سر خریدن از این دختره بهتر باشه. آمین.

  • ۹۵/۰۶/۲۶
  • لافکادیو