لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

شغل شریف پسرانه‌ی ما

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ب.ظ

برادر بودن شغل سخت و بزرگی است و خواهر داشتن چیزی است که تا تجربه‌اش نکرده باشید درکش نمی‌کنید. کافی است سر سفره نشسته باشید و خواهرتان بگوید داداشی این سس درش باز نمی‌شه. می‌تونی بازش کنی؟ همین لحن دخترانه کافی است تا تمام زورتان را بیندازید دور در بطری بینوای سس که دیگر با خواهرتان شوخی نکند. کافی است پیام بدهد دستم خورد کل گالریم پاک شد. آن وقت نصف روز پای لپ‌تاپ می‌نشینید و همین‌طور که تو تلگرام سربه‌سرش می‌گذارید و اذیتش می‌کنید که دخترها را چه به تکنولوژی و این حرف‌ها همه‌ی برنامه‌های ریکاوری را دانلود می‌کنید تا خدای نکرده مجبور نشود برود گوشی را بسپارد دست هر کس و ناکسی. کافی است پیام بدهد منو می‌رسونی دانشگاه وقتی رسیدی خونه؟ دیگر آدم یادش می‌رود با همکارش دعوا کرده. خسته بوده ناهار نخورده اعصاب ندارد. خواهر است دیگر. نمی‌شود که بگویید نه. مدام در این جامعه لعنتی نه شنیده. از این و آن و در و دیوار. کافی است بگوید استادمان مقاله داده زبان من خوب نیست نمی‌توانم ترجمه کنم. شما جای من باشید چه کار می‌کنید؟ کافی است همین‌طور که نشسته‌ای داری ناهار می‌خوری و عجله داری بروی دنبال پروژهای که چند روز انجامش عقب افتاده یکهو بگوید لغات درس متونش سخت است. این ترم متون برداشته و حالا که نشسته لغات آن‌ها را بنویسد می‌بیند همه‌اش پخش و پلا شده و نمی‌داند تا آخر ترم چطور لغات را یاد بگیرد. بلند می‌شوی می‌روی کنارش می‌گویی می‌خواهی برایت از این جعبه‌های جی‌5 بخرم تا فیش لغاتت را داخلش بریزی؟ می‌داند این روزها دستت تنگ است می‌گوید نه. می‌روی کارتن قمقمه خواهرزاده‌ها را که درخانه شما مانده برمی‌داری. چسب و قیچی و  مقوای رنگی و کمی هم حوصله و فراموش کردن آدم‌هایی که منتظرند پروژه بازبینی را به دستشان برسانی و می‌نشینی یک بعدازظهر برای آبجی کوچیکه جعبه لغات می‌سازی تا این ترم با خیال راحت بتواند لغات انگلیسی متون را بخواند.

برادرها یک نقطه ضعف دارند. یک نقطه ضعف برای اینکه آن بخش لطیف روحیه مردانهشان را قلقلک بدهید و تمام قد آب‌شان کنید. خواهرهایشان. خواهر می‌تواند دل برادرش را هرچقدر هم که گرفته باشد باز کند. می‌تواند حال برادرش را خوب کند. خواهر داشتن چیزی است که تا تجربه نکرده باشید درکش نمی‌کنید. کافی است بگوید آخ. کافی است دلش بگیرد. کافی است چیزی را نداند و یا نتواند انجام دهد. کافی است کمی خودش را لوس کند کافی است صدایتان کند: "داداشی..." آن وقت جابجا کردن دنیا هم برایتان ممکن می‌شود.

  • ۹۵/۰۶/۲۳
  • لافکادیو