شیری که جواب گلوله را با گلوله میداد
سالها پیش کتابی را خواندم که فکر میکردم یک داستان معمولی است. یک داستان که عمو شلبی مثل همه داستانهای دیگرش نوشته و من باید آن را بخوانم. امروز که دوباره به یادش افتادم و به چنگش آوردم فهمیدم لافکادیو خود من هستم. آدمی که جواب گلوله را با گلوله میدهد. یک آدم تنها که خودش را گم کرده است.
ببینید، من نمیخواهم هیچ شیری را بکشم و قطعا نمیخواهم هیچ یک از شما شکارچیها را هم بخورم. من نمیخواهم در جنگل بمانم و خرگوش خام بخورم و صد البته نمیخواهم به شهر برگردم و دوغ سر بکشم. نمیخواهم با دمم بازی کنم، اما ورق بازی را هم دوست ندارم. من فکر میکنم با شکارچیها نیستم. به گمانم مال دنیای شیرها هم نیستم. من به هیچجا تعلق ندارم. به هیچجا.
لافکادیو این را گفت، سرش را تکان داد، تفنگش را زمین گذاشت، کلاهش را از سر برداشت، چند بار دماغش را بالا کشید و بعد راه خود را گرفت و از تپه دور شد. به دور از دار و دسته شکارچیها و به دور از گروه شیرها. همچنان که به راه خود ادامه میداد، از دوردستها، صدای شکارچیها را میشنید که شیرها را به گلوله میبستند و صدای شیرها را میشنید که شکارچیها را میخوردند. او به راستی نمیدانست به کجا میرود اما این را میدانست که به جایی میرود، چون هر کس به هر جال باید به جایی برود، مگر نه؟
آفتاب تازه پشت تپه فرو میرفت و هوای جنگل کمی خنک میشد و باران گرمی آغاز به باریدن میکرد و لافکادیوی بزرگ تک و تنها در سراشیبی دره پیش میرفت. این آخرین چیزی است که از سرگذشت لافکادیوی بزرگ شنیدهام. البته اگر اطلاعی از او به دستم برسد، خودم شما را باخبر خواهم کرد. کسی چه میداند؟ ممکن است زودتر از من، خودتان او را جایی ببینید. مثلا سر راهتان به مدرسه، یا در سینما یا پارک، یا در آسانسور یا آرایشگاه و شاید در حال راه رفتن در خیابان. شاید هم در شیرینی فروشی او را ببینید، در حالی که هفتاد هشتاد جعبه مارشمالو میخرد.
آخر او عاشق مارشمالوست!
هر آدمی در زندگی به جایی میرسد که میفهمد متعلق به گروه شیرهاست یا شکارچیها. اما در این میان عدهی بسیار کمی هم هستند که نمیتوانند خودشان را در یکی از این دو گروه جای دهند. آنها به هیچ گروهی تعلق ندارند و تا آخر عمر آدمهای تنهایی باقی میمانند و لافکادیو نام میگیرند. آدمهایی که جواب گلوله را با گلوله میدهند.
+ مرا با نام لافکادیو بخوانید. این کتاب داستان غمانگیزی دارد. ترجیحا آن را نخوانید!
- ۹۴/۰۵/۲۸
http://lagen.blog.ir/1393/12/22/%D9%84%D8%A7%D9%81%DA%A9%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%88