لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لبخندهای ما را پس بدهید

دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ب.ظ

بار اولمان که نیست. ماجرا برای خیلی سال پیش است. برای زمان‌هایی که پدران ما بچه بودند. حتی پدران پدران ما هم بچه بودند. مطمئنا در دوران پدران پدران پدران ما هم همین ماجرا به سبک دیگری وجود داشته. اما من اطلاعات دقیقی از آن‌ها ندارم. از جایی که من خاطرم هست و می‌توانم برایتان بگویم بحث بر سر تیم‌ها بود. یکی تاج بود. یکی شاهین که بعد شد پیروزی. تاج حکومتی و منفور بود و پیروزی مردمی و مظلوم. ما می‌رفتیم امجدیه آنها شیرودی. 47 سال است هنوز یک عده سنگ تاج را به سینه می‌زنند و یک عده سنگ پیروزی را. نه به خاطر اینکه یکی از این دو تیم را دوست داشته باشند یا به بازی‌هایش علاقه داشته باشند. نه، از یک جایی به بعد ما طرفدار آن چیزهایی شدیم که پشت هر تیمی بود. بچه پولدارها شدند طرفدار تاج و معترض‌های به جایی نرسیده طرفدار پیروزی. ما هیچ‌کدام از تیم‌ها را نمی‌شناختیم. ما از فوتبال و قوانینش خبر نداشتیم. ما نمی‌دانستیم اگر یک بازیکن شوت کند توپ به دروازه‌بان بخورد و برگردد و بازیکن دیگری توپ را گل کند آفساید محسوب می‌شود یا نه. اما بعد از هر باخت می‌گفتیم تاجی‌اند دیگر. حکومتی‌اند دیگر. سلطنت‌طلبند دیگر. بعد از هر برد هم می‌گفتیم مردمی‌ایم دیگر. رویتان را کم کردیم دیگر. انقلابی‌ایم دیگر! ما پرسپولیسی و استقلالی به‌دنیا می‌آمدیم. پایین‌تر از جمهوری که به‌دنیا می‌آمدی درگوشت می‌خواندند تو هوادار شاهین هستی. بالاتر از همت هم یک تاجی بودی.

آدرس‌هایمان هم فرق داشت. ما به این خیابان می‌گفتیم پهلوی آنها می‌گفتند ولیعصر. ما می‌رفتیم میدان شهیاد آنها آزادی. ما توپخانه پیاده می‌شدیم آنها امام! ما تا سر ستارخان می‌رفتیم آنها مستقیم تا تاج . ما چرچیل آنها نوفل لوشاتو. ما روزولت آنها مفتح. ما از فلسطین عینک می‌خریدیم آنها از کاخ. ما میدان امام حسین می‌رفتیم آنها میدان شهناز. البته این داستان فقط مختص این چیزها نبود. سینما رفتن‌مان هم سیاست زده شده بود. محسن مخملبافی‌ها با سکس و فلسفه این سمت بودند، با  نوبت عاشقی عکس یادگاری می‌گرفتند، حاتمی کیاها با مهاجر به پرواز درمی‌آمدند. برای دیده‌بان کف می‌زدند. یک عده آژانس شیشه‌ای را روی دست می‌بردند یک عده بوی کافور عطر یاس را. ما یا باید پک فرمان آرا، بیضایی، مخملباف، قبادی، پناهی را می‌خریدیم. یا پک سلحشور، طالبی، حاتمی کیا، ملاقلی پور، درویش، افخمی را.  یک عده دنبال فلسفه بافی‌های آوینی بودند یک عده دنبال گداگرافی‌های کیارستمی. یکی عاشق جمشید هاشم‌پور بود آن‌ دیگری جمشید آریا. ما به سینما می‌رفتیم تا پرچم جدایی نادر از سیمین را بالا ببریم. آن‌ها اخراجی‌ها را پرفروش می‌کردند. ما طرفدار قلاده‌های طلا بودیم آن‌ها کمپین حمایت از پل چوبی را راه می‌انداختند. ما می‌خواستیم قصه‌ها بهترین فیلم مردمی شود آن‌ها شیار 143.

بعد کم‌کم قصه رنگ‌ها هم شروع شد. دیگر نمی‌توانستی به فلسفه بافی‌های پشت رنگ‌ها بی‌توجه باشی. بوتیک رفتن هم برایمان با سیاست زدگی و فلسفه همراه شد. سبز رنگ ما بود قرمز رنگ آن‌ها. زرد برای این دسته بود صورتی برای آن دسته. سفید برای ما بود بنفش برای آن‌ها. کار به جایی رسید که برای رنگ لباست فحش می‌خوردی. باتوم می‌خوردی. گاز اشک آور به سمتت می‌انداختند اگر می‌خواستی بروی از نانوایی چهارتا نان بخری و کاپشن لعنتی‌ات از شانس بد سبز بود.. کوکتل مولوتوف در حیاط خانه‌ات آتش می‌زدند اگر تی‌شرت قرمز تنت بود. کار به جایی رسیده بود که تبرک کربلای مادربزرگ را از مچت بریدی چون نمی‌خواستی قاطی این مسائل باشی. کار به جایی رسید که سید امامزاده محله‌تان کلاه سبزش را کنار گذاشت. چند هفته ای سوژه مان برنامه 90 بود. پیامک می‌‌دادند جنبش فلان، گزینه دو را می‌زند. جنبش بهمان، گزینه یک. یک برنامه معمولی می‌شد محل نمایش سیاست زدگی ما. ما نمی‌دانستیم این تصمیم‌ها را چه کسی می‌گیرد. چه کسی می‌خواهد فوتبال به سیاست گره بخورد. رنگ‌های دوست داشتنی به عقاید سیاسی بدل شود. ما موج‌هایی بودیم که نمی‌دانستیم چه کسی را روی دوش‌هایمان به ساحل می‌رسانیم. بعد کافه ها را تقسیم کردیم. بعد فضای سبزها را خط کشی کردیم. خواننده‌ها را سیاسی کردیم. برای کسی که یک ترانه‌اش را هم نشنیده بودیم تشییع جنازه میلیونی گرفتیم. ما حتی نمی‌دانستیم تا دیروز کیست اما امروز یک عده می‌خواستند ما در خیابان‌ها باشیم. ما هم نه نگفتیم. یکی را فراری دادیم یکی را خانه‌نشین کردیم. یکی را از صدا انداختیم. یکی را بالا بردیم. یکی را به ذلت نشاندیم. ما بازی می‌خوردیم و یک عده هم استفاده‌شان را می‌بردند. آن‌ها تلنگری می‌زدند و ما هم پی‌اش را می‌گرفتیم. آن‌قدر آب را گل‌آلود می‌کردیم که فلان هنرپیشه بی هیچ دلیلی ممنوع التصویر می‌شد، زندگی هنری‌اش به خاطر تصمیم میلیون‌ها نفر که نمی‌دانستند عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی دیگرانند نابود می‌شد. ما یک نفر را با جمله " تو واسه عشقمون حاضری چی کار کنی؟" به جایی رساندیم که صدها کلیپ تمسخر آمیز برایش ساخته شد. ما به استرس یک دانش آموز شهرستانی خندیدیم. می‌خواستیم خودمان را نشان دهیم. جلوی چشمهای معصوم او دوربین گوشی‌مان را روشن کردیم. فیلمش را به همکاران‌مان بلوتوث کردیم. آن‌ها به دوستان خودشان. کار به جایی رسید که آن دانش‌آموز ترک تحصیل کرد. به همین سادگی. تکه کلام‌مان شد "شیب، بام"! می‌خواستیم خودمان را نشان دهیم. پست مان چند لایک بیشتر بخورد. می‌خواستیم از قافله عقب نمانیم. دوست داشتیم برچسب این گروه و آن گروه رویمان باشد. نمی‌فهمیدیم چرا. تنها می‌خواستیم آن وسط باشیم. باشیم. همین. به ما فکر کردن را نیاموخته بودند. به ما آموخته بودند که با رسیدن نوبت‌مان بلند شویم و روی دست‌هایمان موج مکزیکی را به دیگران برسانیم و این چرخه را آنقدر تکرار کنیم تا همه مبتلا شوند. بعد که شبکه‌های اجتماعی پایشان به زندگی باز شد شدیم تلگراف‌چی‌های همیشه در دسترس که شایعات را نه در بی‌سیم‌های آرتی‌ایکس بلکه در وایبر، واتس‌آپ، لاین، تلگرام و وی‌چت مخابره می‌کردیم. شبکه‌های اجتماعی برای ما شده بود محل دریافت و ارسال پیام. ما تنها تلگراف‌چی‌هایی بودیم که شایعه مرگ فلان هنرمند را مخابره می‌کردیم. شایعه پناهنده شدن فلان فوتبالیست را پخش می‌کردیم. شایعه‌ها در اتاق دیگری ساخته می‌شد و ما تنها مسئول ارسال ‌آن‌ها بودیم. ما هیچ‌وقت محتوای آن پیام‌ها را به درستی نمی‌خواندیم. به درستی درک نمی‌کردیم. قضاوت و تمیز دادن واقعیت و دروغ را به ما نیاموخته بودند. اصلا تمایلی به فهمیدن حقیقت نداشتیم. این‌ها را تفریح می‌دیدیم. هنوز هم شبکه‌های اجتماعی را یک شوخی می‌دانیم. یک مکان تفریحی. یک مکان که هیچ بار حقوقی برای ما ندارد.

بله، تا آن‌جایی که من یادم مانده است ماجرا با تاج و شاهین شروع شد. حالا چند روز است عده‌ای موج سوار شروع کرده‌اند به سیاسی کردن یک مسابقه معمولی. قرار بود به خاطر خنده‌هایمان رأی بدهیم. قرار بود 15 دقیقه اجرای یک کمدین را قضاوت کنیم. کار به جایی رسیده است که عکس این کمدین را با فلان سیاستمدار خانه نشین و عکس پوستر یکی از فیلم‌های این یکی را برایمان پیراهن عثمان کرده‌اند. عده زیادی هم شبانه‌روز در تکاپو هستند رأی جمع کنند. فن پیج‌های سیاسی راه انداخته‌اند. کمپین‌های تبیلغاتی تشکیل داده‌اند. عده زیادی اصلا نمی‌دانند به چه چیزی رأی می‌دهند. اما می‌خواهند. آن وسط باشند. آن وسط انگار هوا بهتر است. آدم‌های مهم‌تری به چشم می‌آیند. آدم‌ها آدم‌تر دیده می‌شوند. اما این وسط تکلیف لبخندهای ما معلوم نیست. لبخندهای ما ارزشش را از دست داده است. قرار بود به لبخندهایمان رأی بدهیم. اما ما، خودمان را می‌گویم به بغل دستی‌تان نگاه نکنید "ما" نتوانستیم از عهده این کار ساده بر بیاییم.

+ اینجا خندوانه نیست. لطفا لبخند نزنید.

  • ۹۴/۰۶/۳۰
  • لافکادیو

نظرات  (۲۳)

ما باید یک جا این سیکل معیوب تولید دیکتاتور و روشنفکر را قطع کنیم. دیکتاتور هایی که روشنفکر تولید می کنند و روشنفکر هایی که دیکتاتور میزایند. 
پاسخ:
دیکتاتورها و روشنفکرهای سیکلهایت خود "ما"ییم.
وبلاگ زیبایی بود .
من هم یاد خدمت خودم افتادم .. یک چشم به هم زدن تمام شد :)
موفق باشید
( می دانم ربطی به این پست ندارد اما اینجا تنها جایی بود که کامنتش فعال بود )
پاسخ:
سلام
تو قسمت "تماس با من" مینوشتی خب.
+ تو هم موفق باشی کهنه سرباز.
واقعا?از کجا اون کتابو گیر آوردین?
باور نمیکنم!!!!!
پاسخ:
اون زمان یه کتابخونه قدیمی تو شهرمون بود. برادرم اونجا عضو بود. اتفاقی پیداش کردیم!!!
اوایل این پست خیلی ربطی به حرف این مطلب و موضوع نداشت. تاج هیچ وقت منفور و درباری نبوده و این نشون میده نویسنده این پست یا پرسپولیسیِ یا اطلاع زیادی از فوتبال نداره. تاج سال 24 تاسیس شد و پرسپولیس 18 سال بعد. تاج در همان شروع تاسیس در سال 25 و 26 قهرمانی به خودش دید و در بازی هاش ورزشگاه امجدیه پر از تماشاگر میشد. تاج از همان اول محبوب دل جوانان تهرانی بود و اینکه مالک این باشگاه که تیمسار خسروانی بود از افراد مربوط به ساواک و انسان بدنامی بود دلیل بر منفور بودن مردم از تاج نیست. خسروانی درست که بدنام در عرصه سیاست بود اما خدماتی که در ورزش انجام داد هیچ وقت فراموش نمیشه،ساخت ورزشگاه آزادی و تاسیس تاج با اون همه قهرمانی فقط دوتا از همون کارها بود.
یکی دیگه از اشتباهات تاریخی که کسانی که اطلاع زیادی از تاریخچه تیم ها ندارند و یا دوست دارند که نداشته باشند! مرتکبش میشن ربط دادن شاهین به پرسپولیسه!!!  همه میدونند که شاهین بعد از منحل شدنش تعدادی از بازیکنانش به پرسپولیس و تعدادی هم به سپاهان و تیم های دیگر رفتند و معلوم نیست این وسط چرا فقط ربطش میدن به پرسپولیس! شاهین بعد از انحلال دوباره فعالیتش رو از سر گرفت و حتی بعد از انقلاب یکی از تیم های پر قدرت تهران بود. پس این فرضیه به کلی باطله که پرسپولیس ادامه شاهینه، چون شاهین خودش تیم داشت و فعالیت می کرد و پرسپولیس تاسیس همان سال 42 هست. 
ورشگاه شیرودی در 47 سال پیش نامش امجدیه بود و در آن زمان شهید شیرودی کودک خردسالی بود که هنوز راه درازی تا انقلاب و جنگ و شهادت او باقی مانده بود تا اسم این ورزشگاه تغییر پیدا کند. پس برای تاج و پرسپولیس هر دو امجدیه بود و ضمن اینکه از زمان تاسیس آزادی دیگر خیلی کمتر بازی های این دو تیم در امجدیه برگذار میشد. طرفداران هر دو تیم از پایین ترین و بالاترین نقاط شهر تهران بودند و هیچ فاصله طبقاتی بینشان دیده نمیشد چون هر دو مردمی بودند. حالا اینکه شاه تاج رو بیشتر دوست داشت دلیل بر ضد مردمی بودن تاج نیست، چرا که اگه همین احساس رو نسبت به پرسپولیس داشت دلیل بر غیر مردمی بودن پرسپولیس نبود.
سکس و فلسفه تولید سال 84 و محصول سینمای تاجیکستان است و با دیده بان و مهاجر حاتمی کیا نزدیک به 20 سال اختلاف ساختشان است!
پاسخ:
من دیروز نگهبان بودم و دسترسی به نت نداشتم.بیشتر چیزایی که بهش اشاره کردی جوابش تو حرفای خودت بود.
+ ممنون که دقت و وقت زیادی گذاشتی واسه نظر دادن.
+ اگه واقعا نیاز به جواب دادن هست بگو.


چقدر خوب نوشتید ..خیلی ..
فکر کردم همیشه این وسط مانده ام ..نه این وری نه ان وری ..از هر دوطرف هم رانده شدم ....
پاسخ:
+ از خودمان می ترسم. خیلی بی رحم و بی تفاوت و سطحی شده ایم.
هرچیزی را به هر چیزی ربط میدهیم.
سلام:)
اصحلاح شد:)
+من,کامنت خصوصی,افق,طناب دار,خفه کنم خودمو؟!
پاسخ:
جدی اونطوری قشنگتر بود. 
+ یعنی واقعا اونجا که گفت "بی خیال قافیه ها" بی خیال قافیه نشد؟
:/
++شاعر کج سلیقه! 
  • فاطمه جلالی
  • عــــآلی بود :)
    پاسخ:
    :)
    +سلام

    شما این مسئله رو به بهترین شکل ممکن مطرح کردین...عالی عالی
    پاسخ:
    درد همچنان باقی است.
    +سلام
  • نیمه سیب سقراطی
  • اصلاً یاد نگرفتیم بدون حاشیه و دردسر زنگیمونو بکنیم ! می دونی ؟ :|
    پاسخ:
    آره، میدونم.
    :/
  • آریانا م.ف
  • اهنگ فوق العاده ای بود. ممنون 
    وقتی واسه ی پستی جای کامنت نیست یعنی نباید حرفی راجبش بزنیم؟
    پاسخ:
    + روال پست های اینجا بر این است که نظرها بسته باشد.
    ++شما میتوانید نظرتان را برای این جور پستها به صورت خصوصی به دست من برسانید.
    +++مهربان "تر" بودن از امروز فراموش نشود.

    اینکه چرا اینجوری شدیم یک سوالِ کوتاه با جواب هایی وسیعِ...
    ولی میخوام بدونم تا کی میخوایم به این روند ادامه بدیم؟...باید برگردیم...باید خیلی زود از این راه خطرناک برگردیم...خونی دیده نمیشه...اما هر روز همدیگر رو میکشیم...
    پاسخ:
    هدشات هم میکنیم لامصب!

    خیلی بدم اومد :(
    دیگه خندوانه ام نمیشه دید
    گند میزنن به همه چی
    واقعا خنده هامون و باید پس بدن

    پاسخ:
    خدا رو شکر حق به حق دار رسید در این مرحله.
    برای خود من این مسابقه شده یک تمرین برای اینکه بتوانم یک فرد را بدون درنظر گرفتن عقبه اش بدون تمام آن پیش فرص هایی که در ذهنم دارم ببینم. وجدانا کار سختی بوده تابحال. اما یک تمرین عالی است که همه مان می توانیم چندبار دیگر مزه اش را بچشیم.
    اول بگم که متن خیلی چیز عالی ای بود و بیشتر از اون تلخ. دقیقا یکی از اون جمله های آخرت، به هیچکس نباید نگاه کنیم، این وضعیت "ما"ست. تلنگر خیلی جالبی بود به نظرم این جمله. همیشه آدم اینجور وقتا، هر جمله از متن رو که میخونه، بی تفکر درباره ی خودش به "فلانی"هایی فکر میکنه که اون جملت، یه سیلی بود برای یادآوری خود فرد به خودش.
    اگه باعث میشه یکم از حجم اندوهت کم شه، باید بگم خیلیا هم بودن که در مقابل اون گزندگی رفتار گروه مقابل، فقط به لبخندهاشون رای دادن. تعدادشون هم اونقدری بود که من دیشب با دیدن اشتیاقشون لبخند بزنم.
    +و باز هم میگم چقدر آدمو به فکر فرو میبره حرف نوشته ت.
    (اولش هم سعی کردم با این جمله های ما این وری، اونا اون وری، بفهمم خودت کدوم طرفی بودی، که دیدم بعضی جاها جور درنمیان با هم، بعد فهمیدم تصادفی نوشته شدن همه :)) در پاسخ به کامنت اون دوستی که گفتن خوشحالم در سمت مقابل شیار143 بودی و اینا )
    پاسخ:
    اول باید بگویم من هم مسلما در سمت و سویی هستم در خیلی از این موارد. البته آن‌هایی که در یک سمت قرار گرفتن شان ارزش داشته باشد. مثلا نه در نام خیابان ها.
    اما در نگاه متن به این وری ها و آن وری ها یک جور هواداری چشم و گوش بسته میخواست نقش ببندد. یک جور هواداری که پشتش هیچ منطقی نیست. هیچ کدام از این دو طرف در متن نه مایش نه آنهایش محق نیستند. طرف نمیداند فوتبال چیست. طرف از سینما چیزی نمی فهمد. واقعا هم نمیخواهد چیزی بفهمد. طرف اصلا تفکر منطقی در زندگی اش راه پیدا نکرده است. همه چیز را با نگاه سیاست زده نگاه میکند. میخواهد هر مساله ای را حزبی و جناحی ببیند. حتی خنده هایش هم سیاست زده است.
    + از اینکه در نگاهت دنبال مقصر جایی بیرون از حلقه خود "ما" نبودی ممنونم.
     

    اونقدر این چیزا دیدیم که برای من یکی عادی شده ، اینکه همیشه گند زده میشه به یه چیزی که از اول هدفش چیز دیگه ای بوده !!
    اینجور نمیشد جای تعجب داشت ...
    پاسخ:
    نباید عادی بشه.
    مردم اند دیگر... 
    یعنی مردمیم دیگر...
    تا بوده همین بوده و تا هست همین هست ...
    خوب.
    پاسخ:
    خب.
  • فاطیما کیان
  • قرار بود یه مسابقه ی ساده صرفا جهت خنده باشه , جنگ لفظی بین مردم پای پست های اینستاگرام و غیره شده ... مردم ما چقدر حوصله دارن ...
    +فندک بگیر زیر دروغ :)
    پاسخ:
    +حوصله به علاوه مابقی چیزها!
    سلام
    دارم لبخند میزنم..
    چند وقت پیش داشتم واسه ی دومین بار کتاب دزیره اثر آن ماری سلینکو رو میخوندم . اولین بار کلاس پنجم بودم که خوندمش. یه جا توی جلد اول نوشته بود احمق ترین ادم ها ان هایی هستند که عقیده ی سیاسی شان را با رنگ لباسشان نشان میدهند. نمیدونم مرتبط بود یا نه ولی یا این جمله افتادم.
    کار مردم ما این شده. خاله زنک بازی و چاپلوسی . اصلا یه مسابقه ی بامزه و چه به این سیاسی بازیا. هرکی از هرچی لذت برد رای بده دیگه چرا باید هی بهم فحش بدن. واقعا واسم خنده دار و بچه گانست و مردم و جوونای ما به بچه ها مانند شدن. اما دوست داشتم مسیرتو همینکه سمت مقابل شیار 143 هستی. ممنون.:D
    پاسخ:
    دزیره کتاب خوبیه.
    + ما و آنهای متن به صورت اتفاقی انتخاب شده اند.




    ما ایرانی ها دست خودمان نیست  حتی سنگک رانیز از فلـانی که تا در صفِ نانوایی اش ایستاده ایم برایمان از دست های پشت پرده و نکته ناگفته در فلان رویداد سیاسی و.. حرف می زند باید بخریـم 
    سرمان درد میکند برای ِ خود را نشان دادن وببشتر به صورت منفی..
    حالا که برنامه ای پیدا شده تا شاید بتواند مارا به دور از سیاست از صدر غمگین ترین مردمان جهان کمی تاقسمتی تکانی دهد چنین میکنند..
    پاسخ:
    همان نانوا چانه سنگگش را سبک میگیرد...
    فارغ از پست که عالی نوشتی و خیلی خوب اشاره کردی به خیلی چیزها,باید اضافه کنم  اگه قرار قضاوت برای لبخند باشه باید به ژوله رای داد, و در ضمن پرسپولیس هم سوراخه :دی
    پاسخ:
    بدمست چرا اینجا تبلیغات میکنی؟ به والله تو مسلمون نیستی.
    :)

    عالی بود...
    تو یه کامنتی تو یکی از شبکه های اجتماعی خوندم:" جامعه ای که از حداقل های اجتماعی محرومه، هر مسیری برای ابراز وجود براش موجه و منطقی بنظر میاد!" .... و نمیشه اینو کتمان کرد...
    پاسخ:
    ما  عمدا چشمانمون رو به روی حقیقت بستیم.

    چه نوشته خوب و به جایی...حرف دل بود...
    پاسخ:
    درد دل بود...
    من برای این پست فقط دلم میخواد بگم یکی از عالی ترین پستایی بود که خوندم ...واقعا عالی نوشتید ...
    پاسخ:
    حتی با اینکه "اینتر" اش کم بود؟
    :)