مایک وازوفسکی بودن یا نبودن
مدتها زیر نظرش داشتم. پدرش در هوانیروز بود. قدش از من بلندتر بود. آن سالها جثهام خیلی کوچکتر از سنم نشان میداد. خوب یادم هست. دوم راهنمایی بودیم. زل زد در چشمهایم و گفت: تو؟! همان موقع برگشتم به سمت نیمکتم و شب را با چشمان خیس که بالشم را نمدار کرده بود به خواب رفتم و دیگر هیچوقت با کسی در مورد رویای خلبان شدن حرف نزدم.
+ یه بغضی تو گلومه. جرأت گفتنش رو ندارم. بغض 27 سال زندگیه. شوخی نیست. آدم شنیدنش رو هم ندارم.
- ۹۴/۰۵/۲۳