لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

مایک وازوفسکی بودن یا نبودن

جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۵۱ ب.ظ

مدت‌ها زیر نظرش داشتم. پدرش در هوانیروز بود. قدش از من بلندتر بود. آن سال‌ها جثه‌ام خیلی کوچک‌تر از سنم نشان می‌داد. خوب یادم هست. دوم راهنمایی بودیم. زل زد در چشم‌هایم و گفت: تو؟! همان موقع برگشتم به سمت نیمکتم و شب را با چشمان خیس که بالشم را نم‌دار کرده بود به خواب رفتم و دیگر هیچ‌وقت با کسی در مورد رویای خلبان شدن حرف نزدم. 

+ یه بغضی تو گلومه. جرأت گفتنش رو ندارم. بغض 27 سال زندگیه. شوخی نیست. آدم شنیدنش رو هم ندارم.

  • ۹۴/۰۵/۲۳
  • لافکادیو

نظرات  (۱۱)

  • سیـن بـانو ...
  • تاحالا همچین چیزیو تجربه کردم .. بهم گفت نمیتونی شعر بگی .. داستانمو نخوند .. گفت عادیه ولی حالا .. عوض شده ..
    پاسخ:
    انقدر این جمله رو شنیدم که برای عادی شده.
    این بغض گره کوری دارد.
    آدم مطمئنی میخواهد تا کلمه شود.
    نمیتوان اینجا بیانش کرد.
    شاید وقتی دیگر.

    من الان به یه چیزی توجه کردم! برادر من 27 سالش هم هست :|
    اونم یه دوربین میخواست بخره هنوز نخرید :|
    مگه داریم :|
    مگه میشه :|
    پاسخ:
    مگه بمبئیه؟
    یه عمری فکر کردیم سفارشی هستیم. ما هم فیک از آب دراومدیم...

    بغض غمگینانه ترین حالت زندگیمه ، حتی از گریه هم بدتر ...
    پاسخ:
    و اگه ۲۷ سال بمونه تو دل آدم...
  • آدم ارغوانی
  • بدجور هم...!
    پاسخ:
    بعله. بدجور.

  • آدم ارغوانی
  • این بغض ها خیلی بدند!آدم باید خیلی زود آدم شنیدنشان را پیدا کند وگرنه عقده میشوند!
    پاسخ:
    عقده هایی که یک عمر روح و فکر آدم را میخورند.
  • ماهان هاشمی
  • چاره این بغض، یه بلندیه!

    و نعره زدنِ از ته دل!

    پاسخ:
    آره. بلندی و نعره مثل ژلوفن و خواب میمونه.
    آروم میشی اما خوب نه.
    اگه ترس بوده پس باهاش روبرو شو این بهتره .
    پاسخ:
    ترس نیست.
    در جیب هم جا نمی شود.
    این بغض های کهنه رو باید دور ریخت ... یک راهی براش پیدا کنید اگر بمونه توی گلوتون امکان خفگی وجود داره!
    پیشنهادم اینه که برای کاغذ و قلمی میشه غصه ی بغض ها رو گفت .
    پاسخ:
    این از آن دردها نیست که قلمی شود و تمام. نفس راحت بکشی بگویی قورباغه ام را قورت دادم.

    حس خوبی اصلا اصلا اصلا نداره :'(
    پاسخ:
    اصلا اصلا اصلا
    درسته. متاسفانه کم شدن یا حتی نایاب شدند آدم هایی که بدون نگرانی از قضاوت شدن، انگ چسبوندن و رازدار نبودن، بتونی سفره دلت رو پیششون باز کنی. آدم هایی که فقط گوش باشند سراپا.
    پاسخ:
    دیگه وجود ندارن.
    خب میگفتی شاید اینجا شنیده میشدی لااقل.
    میخواستم بگم درک میکنم اما دیدم نمیتونم بگم درک میکنم.
    من حتی چندتا از بغض های دوره کودکیم یادمه که با این که لحظه ای بودن، هنوز هم یاداوریش برام خوشایند نیست! و یه انرژی منفی لحظه ای نسبت به طرف مقابلم در من ایجاد میکنه!
    پاسخ:

    در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزواء می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند.

    عبارت بالا شروع مشهورترین کتاب صادق هدایت است. خوانده اید دیگر؟

    من لبخندهای تمسخرآمیز زیادی را تحمل کرده ام. بس است.