میگن کربلا هم گرم بود...
صبح داداش و پسرعمو اومده بودن اینجا. منم برداشتن ببرن هیئت. یه مسجدی نزدیک ما هست که ما از دوازده سالگی میرفتیم اونجا واسه عزاداری دهه محرم. پسرعمو گفت بریم اون خیابون تعزیه میخونن. ببینیم کیفیتش چطوره. وقتی رسیدیم هوا آفتابی بود و گرم. امام حسین و یاراش یه طرف نشسته بودن و یزیدم اون طرف. میز و صندلی و میوه و چایی جلوشون بود. یه صحنهای بود که من گفتم با این وضعیت بعیده جنگ بشه تهش! حر وسط میدون بود با غلاماش و داشت رجز میخوند. دو دانگ هم صدا نداشت حرشون. ترکیش هم معلوم نبود چرا انقده نامفهوم بود! کار تو میدون داشت خوب پیش میرفت. هر از گاهی یه پیرزن یا دختری میرفت وسط میدون و نذریای سنجاق میکرد به پیراهن علیاکبر یا رقیه... مردم اکثرا اومده بودن سمت امام حسین و یاراش وایساده بودن. تا اینکه شربت نذری رو که آوردن گذاشتن سمت یزید تا پخش کنن. پشت امام حسین خالی شد....
- ۹۶/۰۷/۰۹